۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

مشین در زیر خاکستر




مشین در زیر خاکستر

تویی کز هر چه گل بهتر
به دانش بحر پر گوهر
روانت سوسن و عنبر
مگو از یاس ویرانگر
بخوان آن نغمه خوشتر
نمان در زیر خاکستر
درآ چون هاله ِ اختر
ز پیوندی بهم دیگر
نماند این ستم بر سر
شود  ایران رها از شر

۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

سرود "ایران, سرای ِ دانش و هوش"

سرود " ایران, سرای دانش و هوش"

تو ای ایران, سرای دانش و هوش
کهن نام ِ قشنگت, بود شیرین  به هر گوش

نشاید فر ِ تو گشتن فراموش
نگردی با ستم دیگر هماغوش

مکن در قلب خود آن شعله خاموش
اگر خواهی که این زهرت شود نوش

بر این ضحاک و آن ماران که بر دوش
ندای ِ کاوه خیزد, چو شیری سوی خرگوش

نگیرد گر که کر پند و سخن  گوش
چو فریادی شود, تازد ز هرگوش

گذر کن از شب ِ بی رحم ِ خون جوش
سحرگاهت بسی  روشن تر از دوش و پرندوش

۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

ایران, سرای ِ دانش و هوش


ایران, سرای ِ دانش و هوش

تو ای ایران, سرای دانش و هوش
 کهن نام ِ قشنگت, زیبد به هر گوش

سرافرازی  تو باشد مرا نوش
نگردی با ستم دیگر هماغوش

مکن در قلب خود آن شعله خاموش
اگر خواهی که این زهرت شود نوش

نگیرد گر که شه, شعر مرا  گوش
چو فریادی شود, تازد به هرگوش

بر این ضحاک و آن ماران  که بر دوش
ندای ِ کاوه خیزد, چو شیران سوی خرگوش 

گذر کن از شب ِ بی رحم ِ خون جوش
سحر گه باشدت روشن تر از دوش و پرندوش

۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

باد ِ طوفانی

باد ِ طوفانی


تو که  کبری به ارث از شاه  داری
تو که بیتی بخرج  ِ  کاخ داری
تو که ملت اسیر و خوار داری
تو که دولت به زیر پای داری
تو که لشگر به امر و رای  داری
تو که صد ها بسیج و بند داری
تو که دستی بران  خونبار داری
تو که هر سو  طناب  ِ دار  داری
نه نوری در بصر داری, نه صدقی در سخن داری
نه خویی از بشر داری, نه  از رنجی خبر داری 
نه یاری در  درون داری, نه نامی  در برون داری
به جز فتنه, چه در زیر عبا داری؟
سیه کاری, تبه  کاری , دگر داری؟

اگر جب ِ وطن داری, چرا فقر است و  بیکاری؟
 چرا درد است و بیماری؟ چرا قتل است و خونیاری؟
اگر نوری به دل داری, چرا رهرو انیس دزد و هر جانی؟
همین است قرب ِ انسانی؟
چه دیوانی؟ چه میزانی؟

چه گوید  جغد ِ شب با تو , از آن کشتن,  از آن خواری؟
به جز دشنه, تو سوغات ِ دگر داری؟
نترسیدی ز بد نامی  تو در وقت  ِ تبه  کاری؟
ندانستی  نکوخویی  نمیرد  به زخمی  از گنه کاری؟
نبینی عزت  ِ هاله, پس از دفن و عزا داری؟

ندبدی  چاه ِ صدامی ؟
و آن خفت ,  و آن خواری؟
خبرداری چه  بد نامی؟

در این وادی اگر بادی تو بنشانی
از آن طوفان که برخیزد, به  روزی هم نمی مانی
چرا بادی؟ چرا شادی نمی کاری؟
تو دلشادی از این غصه , از این زاری؟

ببینم طلعتت  در چاه ِ دوری
 نه  در نخشب, به  تکریت و سپس گودال  ِ سوری

مهران رفیعی
بیست و هشتم تیرماه, سال نود شمسی
بریزبین - استرالیا

۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

چاه بغدادی


چاه بغدادی 
تو که نقشی   ز  رنگ ِ شاه داری
تو که ملت اسیر و خوار داری
تو که دولت به زیر پای داری
تو که لشگر به امر و رای داری
تو که بیتی بخرج ِ کاخ داری
نه صدقی در سخن داری, نه حسنی چون بشر داری
نه حبی با وطن داری, نه  نوری چون گهر داری
به جز فتنه, چه در زیر عبا داری؟
سیه کاری, گنه  کاری , زیانکاری

چه گوید  جغد و شب با تو , از آن کشتن,  از آن خواری؟
به جز دشنه, تو سوغاتی دگر داری؟
نترسیدی ز بد نامی  تو در وقت  ِ دغل کاری؟
ندانستی که خوشنامی نمیرد, به  زخمی از تبه کاری؟
نبینی عزت  ِ هاله, پس از دفن و عزا داری؟
ندبدی  آخر  ِ صدام از آن ظلم و ستمکاری؟

خبرداری چه  بد نامی؟
 بر آید  پیکرت  از قعر ِ  چاهی
 نه  در نخشب, به  بغدادی

بیست و هفتم تیرماه سال نود شمسی

۱۳۹۰ تیر ۲۳, پنجشنبه

شب موسیقی ایرانی در کنسرواتوار کویینزلند – استرالیا


یکشنبه گذشته, دهم ژوییه سال دوهزار و یازده میلادی, دوستداران فرهنگ و هنر اصیل ایرانی شاهد اجرای دو برنامه دلنشین و بیاد ماندنی موسیقی در کنسرواتور کوییزلند, در شهر بریزبین, بودند. قسمت اول برنامه با تصنیف زیبای "ای وطن" ساخته استاد وزیری آغاز شد و با سرود ملی "ای ایران" در حالی خاتمه یافت که همصدایی شرکت کنندگان به شوق آمده  و از جا خاسته, سالن را بلرزه در آورده بود. قطعات زیبای دیگری هم نواخته و خواننده شد که حکایت  از خوش سلیقگی و مهارت گروه موسیقی اصیل میکرد.






در  قسمت دوم, گروه کوبه ای صوفی, به اجرای قطعاتی در دستگاه شور و آواز اصفهان پرداخت که بر اساس موسیقی عرفانی ایران طراحی شده بود. رقصنده سماع نیز با نوازندگان و همخوانان و شرکت کنندگان همدلی میکرد و بر جذابیت برنامه می افزود

۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه

مسئولیت ما در آستانه فروپاشی نظام ولایت فقیه



با مرور و تجزیه و تحلیل رویدادهایی که در چند سال گذشته در ایران اتفاق افتاده و نیز وقایعی  که به ظاهر اتفاق نیفتاده,  می توان نتیجه گرفت که این نظام خود کامه نیز به بن بست رسیده و در حال فروپاشی است. بن بستی که سرنوشت گریزناپذیر هر نظام سرهم بندی شده ای می باشد. از همان ابتدای کار, بر اندیشمندان  پوشیده نبود که ساختن بنایی که استوار بر دوپایه ناهمگون و متضاد "جمهوریت" و "ولایت فقیه" باشد, دغلکارانه و یا دست کم ساده لوحانه  است. در همان سالها, نخست وزیر دولت موقت, انسان متدینی که کهنه کار سیاسی و دانشگاهی  نیز بود, این نکته را با ظرافت و شوخ طبعی دوست داشتنیش بخوبی بیان کرد. مرحوم بازرگان گفت که آقای خمینی لباسی دوخته متناسب با  اندازه های بدن خودش و لاغیر. آنچه پس از مرگ آقای خمینی اتفاق افتاد بخوبی گفته ایشان را به اثبات رساند, امروزه همه  می بینند که چگونه  لباس  ولایت فقیه بر تن آقای سید علی خامنه ای گریه میکند. هر چند کم و کسرهای شخصیتی و تخصصی کارگزاران رژیم در متلاشی کردن آن نقش مهمی بازی کرده, اما اشکال اصلی کار, استفاده از خشت های معیوب  و ناسازگار برای ساختن بنای جمهوری اسلامی بوده است و اینکه امروزه می بینیم که این دیوار کج,  قبل از رسیدن به  ثریا, به سرنوشت برج بابل دچار شده, نشانی از صحت این ادعا می باشد. نظام جمهوری اسلامی نابسامان و در حال فروپاشی است زیرا راس ِ هرم ِ قدرت ِ آن دچار نابسامانی  روحی و رفتاری شده است, درمانده ای که به تعبیر استاد سخن, بر شاخی شکننده نشسته و بیمارگونه مشعول بریدن بن آن است.
برای روشن شدن مطلب, بیفایده نیست  که به موضوع  استحکام و پایداری در نظام های سیاسی و عوامل تشکیل دهنده آنها بپردازیم. ثبات و استقامت ِ حکومت ها بستگی به  فراهم بودن مجموعه ای از شرایط دارد, و البته این رابطه تعادلی در نظام های مردمسالار و پیشرفته در مقایسه با نظام های غالبا غیر دموکراتیک در جهان سوم,  تفاوت فاحشی دارند. بلحاظ اینکه مساله مورد توجه این نوشته, مطالعه بی ثباتی نظام جمهوری اسلامی است, بهتر است برای  اختصار مطلب, از بحث در مورد پایداری  نظام های دموکراتیک صرف نظر کرده و توجه خود را بر روی نوع دوم حکومت ها متمرکز کنیم.
تجربه نشان میدهد که توزیع قدرت و اختیارات در این نوع نظام ها  به شکل هرمی بوده که در راس آن ها یک نفر و یا یک گروه کاملا مشخش و مقتدر قرار میگیرد. در چنین سیستم هایی, سلسله مراتب به  وضوح قابل رویت است و  روابط بین ارگانهای اعمال قدرت و حاکمیت بوضوح تعیین شده اند, حتی اگر بصورت کتبی هم در جایی ثبت نشده باشند . راس هرم می تواند اسم های مختلفی داشته باشد, از پادشاه و سلطان و امیر گرفته  تا رییس جمهور و رهبر و پیشوا, که البته  این تفاوت ها غالبا جنبه صوری داشته و  تغییری در عملکرد شان ایجاد نمی کند.
نیازی به ذکر مثال نیست و همه میدانند که صدام حسین خود را رییس جمهور می خواند, محمدرضا پهلوی هم عناوین مختلفی داشت و از جمله خدایگان شاهنشاه آریامهر, آقایان خمینی و خامنه ای خویشتن را  ولی امر مسلمین جهان می پنداشتند.  لیست خودکامگان و القاب آنها طولانی است, از پینوشه و ملک فهد گرفته تا انور خوجه و چائو شسکو.
اجازه دهید که دایره توجه مان را بازهم محدودتر کنیم و به قلب موضوع بپردازیم, به عملکرد حکومت های خودکامه در کشور خودمان در چند قرن اخیر و سرنوشت شوم همگی آنان, از نادرشاه افشار و ناصرالدین شاه قاجار گرفته  تا محمدرضا شاه و خمینی و بالاخره سید علی خامنه ای در آستانه متلاشی شدن ولایتش.
 جمهوری اسلامی در زمانی متولد شد که دو سه سال پیش تر از آن, حتی آقای خمینی و نزدیک ترین یارانش سقوط نظام پادشاهی را تقریبا غیرممکن می پنداشتند و این مطلب  در نوشته های برخی از معدود کارگزاران معتبر و محترم رژیم اسلامی , از جمله آقای عبدالله نوری,  به صراحت آمده است.
در سالهای آخر, نظام سلطنتی پهلوی خود را یک دژ تسخیر ناپذیر می پنداشت و از اینکه رییس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا ایران  را جزیره ثبات در منطقه ای آشوب زده خوانده بود, بر خود می بالید. حکومت سلطنتی  پایدار بنظر میرسید چون برای تمام دولتمردان, نظامیان عالی رتبه,  روجانیون طراز اول, قدرتمندان  بازار, صاحبان صنعت و مقامات دانشگاهی کاملا مشخص بود که سکاندار کیست, برای سایرین هم ابهامی وجود نداشت, از ابر قدرت ها گرفته تا کشور های دور و نزدیک و از جمله همسایگان.
رییس مجلس و رییس دولت می دانستند دست و پای چه کسی را ببوسند و نوکر خانه زاد و غلام جان نثار که باشند و چگونه در مقابل مردم بی اعتنا و غیر پاسخگو باقی بمانند.  ادعا میشد که  حتی خدا هم سایه خود را از طریق شاه بر سر ملت می اندازد و بدین ترتیب از پذیرفتن مسئولیت , شانه خالی میکند.
اما واقعیت چه بود؟ کافی است نگاهی به  قلب حکومت پهلوی بیندازیم. تهران ِ شاه, جزیره ای بود که توسط اقیانوس های نظامی احاطه شده بود, در سمت شمال پادگانهای سلطنت آباد و اقدسیه و لویزان و لشکرگ, مراکز نظامی فرح آباد و قصر فیروزه و فرودگاههای نظامی دوشان تپه  در سمت شرق, پادگان های باغشاه و جی و جمشید آباد در سمت غرب و جنوب . علاوه بر آنها, در درون جزیره  ثبات هم تاسیسات و تشکیلات  مفصل دیگری در هر گوشه و کنار پایتخت بچشم می خورد , مثل دانشکده افسری, پادگان عباس آباد. و بعدش نوبت میرسد به  سازمان ِ بدنام ِ اطلاعات و امنیت کشور و نهادهای وابسته و  زنجیره ای آن و از جمله کمیته مشترک ضد خرابکاری. زندان های اوین و قزل قلعه و قصر و بقیه مراکز بازجویی و حبس و شکنجه هم بیست و چهار ساعته فعال بودند تا ثبات جزیره بهم نخورد.  در کنار ِ ارتشی بزرگ و مجهز, شهربانی و ژاندارمری و ساواک, گارد های سلطنتی و  جاویدان  هم برای حفظ کیان سلطنت بر بودجه مملکت سنگینی میکردند.  و البته افزایش ناگهانی و قابل توجه قیمت نفت در آن سالها, توانایی مالی شاه را چند برابر کرده  و دستش را برای خرید های گسترده تر نظامی و افزایش حقوق و رفاه نظامیان بازتر کرده بود.
اما وقتی که دریا طوفانی شد, همه آن تمهیدات بالا نتوانست شاه را نجات دهد,  دست بردن عاجزانه  به دامان مرغ طوفان هم گره مشکلات کور او را باز نکرد  و هرم قدرتش بسرعت از هم پاشید. شک نسیت که عوامل مختلفی دست بدست هم دادند تا دریا  آنگونه شود که شد, مثلا روی کار آمدن دموکرات ها در ایالات متحده و اصرار جیمی کارتر بر باز کردن نسبی فضای سیاسی کشور و بالاخره گرد همایی مهم گوادولوپ , اما این عوامل  فقط تاثیری بر زمان و سرعت فروپاشی گذاشتند و نه  بر اصالت آن. حکومت مطلقه شاه محکوم به شکست بود چرا که بر مبنای انگیزه ها و سلایق فردی اداره  میشد  و از پشتوانه مشارکت مردمی بی بهره بود. هر چند پادشاه قدم های قابل ذکری برای توسعه و آبادانی ایران برداشت, ولی کوچکترین علاقه و اعتقادی به توسعه اجتماعی و احترام به اصول حقوق بشر از خود نشان نمیداد.  شاید بتوان بخشی از  ریشه های  این پندار و کردار های ناپسند را  در کودتای ننگین بیست و هشتم مرداد پیدا کرد.
 رویداد های سال پنجاه و هفت, پاشنه آشیل نظام پهلوی را عیان کرد. شاه خودکامه توانسته بود مجموعه بزرگی از کارگزاران ناهماهنگ را به گرد خود جمع کرده و بر کار آنها نظارت روزانه داشته باشد. آقای هویدا بظاهر نخست وزیر بود, ولی وزرای اصلیش را پادشاه تعیین میکرد که در مواردی از هرگونه همکاری با رییس دولت خودداری میکردند. گویا آقای اردشیر زاهدی, وزیر خارجه, و آقای هویدا از دشمنان و یا رقبای جدی یکدیگر بوده و اختلافاتشان را حتی در مجالس رسمی و در مقابل مهمانان خارجی هم علنی  می کردند.
در سالهای پایانی حکومت و همچنین حیات, شاه  گرفتار اوهام شده بود که شاید به گونه ای  ارتباطی با بیماری کشنده اش داشت. او هر روز منزی تر میشد و به کسان کمتری اعتماد نشان میداد, گفته می شود که حتی افراد خانواده اش و از جمله همسر و نایب السطلنه اش هم از جزییات بیماری و درمان او تا حدودی بی خبر بوده اند. حتی ادعا شده است که شاه را مرض بدگمانیش کشت و نه  بیماریش. اگر او به مراکز معتبر پزشکی مراجعه کرده بود, بیماریش بدرستی تشخیص داده میشد و  بر اثر تشخیص و درمان غلط, به آن زودی از دنیا نمیرفت, اما ترس از پخش شدن خبر بیماری و معالجه,  او را به بیراهه و نهایتا سقوط و کام مرگ کشاند. همان بدگمانی و ترسی که به جان نادرشاه هم دست اندازی کرد و به کور کردن فرزندش واداشت. امیرکبیر هم قربانی چنین تشویش و وحشتی شد, همان حادثه شومی که نه تنها جان ناصرالدین شاه را هم بالاخره گرفت بلکه کشورمان را هم  برای سالها از رمق انداخت و منجر به انقلاب خونین مشروطیت شد.
در خیزش فراگیر برای سرنگونی رژیم پهلوی, اکثریت بزرگی از مردم شرکت کردند, توده هایی که کوچکترین شباهتی به فاتحان باستیل و در هم کوبندگان نظام تزارها نداشتند. جیب ها کم و بیش پر بود, نه تنها خبری از بیکاری نبود بلکه هزاران غیر ایرانی هم در جستجوی  کار به کشورمان آمده بودند, در زمینه های گوناگون و سطوح متفاوت تخصصی, از پزشکان و مهندسان گرفته تا جوشکاران و  رانندگان  و تخلیه کنندگان سیمان و گندم و تیر آهن های وارداتی از  کشتی های اقیانوس پیما.
خبرنگاران خارجی که در سالهای آخر حکومت شاه با او  مصاحبه کرده اند, بخوبی متوجه غیر طبیعی بودن شرایط روحی وی شده بودند, پادشاهی که از پنجره های کاخش به بیرون نگاه میکرد و بجای دروازه های غار و قزوین, دروازه تمدن بزرگ  را میدید و دم از کورش میزد, کورشی که به آزادی های بشری باور داشت و برای دیگر اندیشان اوین و عادل آباد نمی ساخت. این دگرگونی و پریشان حالی از چشم نزدیکان دربار هم پوشیده نماند, آنها یی که آنتن های قوی تری داشتند, قبل از گل آلودتر شدن آب, بار و بنه هایشان را بی سر و صدا بستند و برخی حتی بدون خداحافظی با سرور قدیمی خود, راهی فرنگ شده و شاه درمانده را تنها رها کردند.
 اتحاد بزرگ مخالفان در مقابل شاه بسرعت فراگیر شد و به  شتابی مشابه هم  ازهم پاشید به سبب آنکه رهبر جدید,  از پادشاه سرنگون شده, بمراتب  تنگ نظر تر و خودکامه تر بود. وی نه تنها حضور و مشارکت مخالفان فکری را در حکومت تحمل نمی کرد بلکه حق حیات  مذهبیون منتقد را هم به زیر سئوال می برد, از کجرفتاری هایی  که از همان روزهای نخست  در مورد پیشوایان مذهبی, نظیر  آیت آلله شریعتمداری و آقای طالقانی,  اعمال شد و سپس در مورد بلند پایگانی  از قبیل آقایان لاهوتی و منتظری تکرار گردید, می توان حدیث مفصل را خواند و نیازی به  ارائه موارد بیشتری نیست. دشت خاوران هم برگ سیاه و پاک نشدنی  دیگری به کارنامه پلیدی های آقای خمینی افزود. او هم بزودی به بن بست رسید و  داوطلبانه جام زهرش را نوشید  تا  از دست تلخی ِ شکست های ِ روزانه و هولناکی ِ کابوس های ِ شبانه  راحت شود.    
او رفت, پریشان و مستاصل, بدون آنکه امیدی به آینده نظامش داشته باشد, و با توجه به سرافکندگی سنگینی که در مورد خلع آقای منتطری بر دوشش انداخته بودند,  رغبتی برای تعیین جانشین از خود نشان نداد. موقعیت و استحکام حکومت بسیار متزلزل بود, و نشانه هایی از آن اوضاع نابسامان را, در فیلم های کوتاه و مستندی که از جلسات مجلس خبرگان رهبری انتشار یافته , می توان دید .  سرانجام  آقای رفسنجانی موفق شد با  تردستی های کاسبکارانه خود, تشریف ِ عاریتی ِ ولایت را بر اندام ِ ناساز و بی اندام ِ آقای خامنه ای بپوشاند. از آن وقت تا امروز حوادث سیاه تری  رخ داده  که عموما ناشی از تلاش رهبر جدید برای ارضای  خودکامگی هایش و یا نتیجه تحلیل ها و تصمیمات غلطش  بوده است. میگویند که  پای الاغ, بیش از یک بار در سوراخی  فرو نمیرود, ولی عجیب است که پای دیکتاتور ها بارها و بارها  در همان یک سوراخ  رفته و هنوز هم میرود و باز درسی نمی گیرند.
احتمالا این روزها, آقای خامنه ای آخرین روزهای شاه را در نیاوران, آقای خمینی را در جماران و احتمالا ناصرالدین شاه را در حرم شاه عبدالعظیم در ذهن بیمار خود مرور میکند و همین ها باعث آشفتگی بیشترش می شود. شیرازه کارها از دستش خارج شده, هر کسی ساز خودش را میزند, انگار نه انگار که او ولی مطلقه فقیه است. رییس جمهور کودتایی  در مقابلش لشکرکشی میکند و با توصیه ها و حکم حکومتی های او موشک های کاغذی میسازد و به سوی مجلس و سپاه  پرتاب میکند,  فرمانده سپاه در مورد صلاحیت کاندیداهای انتخابات آینده تصمیم گیری کرده و خط و نشان میکشد و بدین ترتیب با  پوتین خون آلودش,  فرمان کتبی بنیانگذار جمهوری اسلامی را لگدمال میکند. امام جمعه کاشان دستورات مخفیانه مقام رهبری را در مورد دستگیری نزدیکان رییس جمهور  ناشیانه فاش میکند  و بلافاصله  مورد حمله دفتر مقام رهبری و سرداری از سپاه قرار می گیرد. اما او هم حریف است  و  دفتر مقام رهبری را به کتمان حقیقت متهم میکند و سردار سپاه را فاقد صلاحیت برای اظهار نظر در مورد گفته های یک مجتهد می خواند. برادران لاریجانی که تاکنون  ریاست دو قوه را به چنگ آورده اند, برای تصرف  خاک ریز سوم,  در تلاش شباه روز ی هستند. فرمانده سابق سپاه که کاندیدای ریاست جمهوری هم بوده, با توجه به شرایط روز موضعش را عوض میکند, به مسافرت های داخلی و خارجی میرود و در مصاحبه هایش ادعا هایی میکند که بلافاصله صحت آنها از سوی وزارت خارجه تکذیب میگردند. آقای مطهری برای استیضاح رییس جمهور خودش را به آب و آتش میزند ولی تعداد امضاهای نمایندگان سئوال کننده, مثل قیمت ارز هر روزه بالا و پایین میرود و هنوز معلوم نیست که موضوع استیضاح و یا سئوال از آقای احمدی نژاد هرگز به جایی برسد, عین پرونده های حمله به خوابگاه دانشگاه و  جنایات  کهریزک و قتل های زنجیره ای و سایر موارد.
نسیم آزادی خواهی در کشورهای خاورمیانه وزیدن گرفته است , دیکتاتورها یکی پس از دیگری چمدان هایشان را می بندند و میروند و  مردم به تفسیرها و پیش بینی های غلط آقای خامنه ای می خندند.  او منزوی تر میشود و برای تقویت روحیه متزلزل خویش , دیکتاتور وامانده سودان  را به کشور دعوت میکند تا در کنار او لحظه ای احساس آرامش کند, رییس جمهور یاغی هم دهن کجی میکند و از رفتن به  بیت رهبری  خود داری میکند و یکی از معاونین وزارت خارجه را برای شرکت در جلسه ملاقات رهبر با رییس یک دولت خارجی می فرستد. کشمکش اخراج و بازگرداندن وزیر اطلاعات  خبر ساز میشود و رییس قوه مجریه برای دهن کجی به مقام رهبری, یازده روز خانه نشینی میکند و بدنبال آن درگیری وسعت و شدت بیشتری میابد و جمعی از نزدیکان آقای احمدی نژاد دستگیر می شوند.  او مورد حملات سنگین و هماهنگ خطیبان حقوق بگیر جمعه و فرماندهان قاچاقچی سپاه قرار میگیرد و سکه  "گروه انحرافی" در ضرابخانه ولایب فقیه تولید و توزیع می شود.
 پروژه جنجالی باغشهر ها و  مخالفت آقای احمدی نژاد با طرح تفکیک جنسیتی در دانشگاهها,  نمونه های دیگری از زورآزمایی های این دو فرد خودکامه است و اخیرا موضوع  اجازه ورود بانوان به استادیوم ها هم به لیست میادین جنگ افزوده شده است. رییس جمهور رژیم کودتا بخوبی میداند که اگر در شرایط کنونی عقب نشینی کند, رقیبان سیاسیش, بدون هیچگونه رحمی از وی انتقام خواهند گرفت. پس  قابل پیش بینی است که رییس جمهور در ماههای پر التهاب آینده, طرح های بظاهر خوب  دیگری را هم اعلام کند هر چند که امکان عملی کردن آنها میسر نباشد. اگر رهبر به مخالفت بپردازد, منزوی تر و منفور تر میشود, و اگر ساکت بماند سکان رهبری را بکلی از دست خواهد داد. آقای احمدی نژاد که با کودتای خونین انتخاباتی به قدرت رسیده , جایی در دل مردم ندارد و میداند که  او هم روزی بر صندلی محاکمه خواهد نشست و سرنوشتی بد, در بهترین حالت ها چیزی  مشابه نظامیان جنایتکار یوگسلاوی سابق, در انتظارش خواهد بود.
مانور های زیگزاگی محافظه کاران مجلس هم  شکنندگی اوضاع را بیشتر کرده  و بخوبی نشان میدهد همان ها که مردم را به اطاعت  مطلقه  از اوامر رهبر ملزم میدانند, خودشان در اوضاع بهم ریخته کنونی, توصیه های رهبر را بدر کوزه آب می چسبانند و منافع فردی و گروهی خودشان را در این آشفته بازار دنبال میکنند.
رهبر و فرماندهان دستگاههای سرکوبش, که تحولات منطقه را لحظه به لحظه  دنبال میکنند  به وحشت افتاده  و چاره ای جز صبر و انتظار ندارند, میدانند که تکرار خشونت ها ممکن است جرقه ای را روشن کند که مهار کردن آتش آن در توانشان نباشد.


چه باید کرد؟
با توجه به اوضاع بحرانی داخلی و خارجی, شرایط لازم برای گسترش فعالیت ها و حرکت های آزادی خواهانه از هر زمان دیگری  آماده تر می باشد. بر کنشگران اجتماعی و سازمان های سیاسی است که با تحلیل های منطقی و واقع گرایانه , قدم های موثر و محکم بعدی را برای رهایی ایرانیان و سربلندی ایران زمین بر دارند. از دست دادن چنین فرصت طلایی در خور دوستداران ِ آزادی و هواداران , آرمان های ِ انسانی نیست.
اگر کمر رژیم شاهنشاهی, علیرغم برخورداری از توان و وفاداری  لشگرهای ویژه و گارد سلطنتی و ساواک و کمیته مشترک ضد خرابکاری و امثالهم, در مقابل ِ حرکت ِ مردم شکست, رژیم موریانه زده ولایت فقیه چگونه میتواند با تکیه بر طناب ِ پوسیده ِ برادران ِ قاچاقچی در برابر خواست میلیونها ایرانی آزاده مقاومت کند؟

۱۳۹۰ تیر ۱۶, پنجشنبه

جانا که شود شاد از جنگ؟



 جانا که شود شاد از جنگ؟
فارغ از دود و هیاهوی ِ تفنگ
 نه چنان دور از آن دیو ِ بلند  
شهرکی هست مصفا و قشنگ

مردمانش همه  خوب , اهل ِ حال و  چو  وفا از یکرنگ 
آسمانش آبی,  رنگ  ِ سدش نیلی, آب ِ جویش بیرنگ
پونه هایش خوشبو, لاله هایش خود رو
سبزه ها  در هر سو

بر  فرازی  به  سر ِ نیلی رنگ
در پس ِ حایلی  از مرمر و  سنگ
قصر و  باغی  ست  چو یک شهر فرنگ
خشت وسنگش همگی  حاصل ِ جنگ
 می خرامد سردار,  چون شه ِ آن در بار, در دل ِ این اورنگ
لوح ِ او از هر رنگ , نان ِ او  از آن جنگ
شام  و روزش  ز خوشی  رنگارنگ
هرگز نشود او دلتنگ
جانا که  شود شاد از جنگ؟
  
دور از آن آب  و خُم   ِ نیلی گون
به کنار ِ گذر ِ آن تلخون
مرد ِ جنگی,  چون اسیری  در یک تخت
شاکی از دور ِ زمان, قرعه  و  بخت
شام و روزش چرخد سخت
کلبه اش خالی  و کم  نور ,نه  چمانی  نه  درخت
نه مدالی بر یک رخت
جای ِ زخمی بودش بر سینه
سر و رویش همه چین,  دست  و پایش همه جا از پینه
شده رنجور  ازین حسرت و اندوه, دلش پر کینه
هر دم آهی بکشد از دل ِ تنگ
زانکه  لنگش بخورد بر هر سنگ
دست و بالش شده تنگ
یاد ِ نیکی نکند او از جنگ
جانا  ِکه  َبَرد سود از جنگ؟

کهنه  لوحی  بر دیوار
قاب ِ عکسی  با سردار
یادگاری  ز شبابی که  تبه شد با ایثار
واژه هایی بی مقدار , وعده هایی چون خروار
درد و رنجش  بیش از پار,  نسخه هایش یک انبار
خسته از این  که  بَوَد او سر بار
جای آن است که با همت و کار
نگذاریم که شَوَد این تکرار
در صف ِ جنگ نگیریم قرار
ز سر ِ جنگ برآریم دمار

چه شود گر من و تو ما بشویم؟
راحت از این همه آلام شویم
فارغ از حیله ِ سردار شویم