۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

به یاد زنده یاد استاد فرهاد ریاحی - استاد فیزیک و معاون آموزشی دانشگاه صنعتی شریف - آریامهر




این چند سطر را برای سه گروه می نویسم, برای آنانی که در زیر فشارهای کنونی زندگی, سیاهی های گذشته را بباد فراموشی سپرده اند, و همچنین برای کسانی که آن دوره  را تجربه نکرده و ممکن است تصویر درستی از آن زمان در ذهن نداشته باشند. و بزبان ساده, میخواهم با بیان صادقانه یک خاطره نشان دهم که چگونه اسیر  و گرفتار این دوره سخت و بیرحم امروزی شدیم.
و بالاخره برای کسانی که امید خود را از دست داده اند و می پندارند که تسلیم  در برابر ظلم تنها    را ه است و بدین عزیزان میگویم که "چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند"


***

حوالی ساعت نه صبح بود که به درب ورودی  اصلی دانشگاه واقع در خیابان آیزنهاور (آزادی) رسیدم ولی هرچه جیب هایم را گشتم , کارت دانشجویی را پیدا نکردم. فرصت نبود که با استفاده از دو خط اتوبوس خودم را به خانه برسانم و با کارت برگردم و از طرفی هم  وارد شدن به محوطه دانشگاه بدون کارت آسان نبود. چاره ای نبود, می توانستم از خیر دو کلاس تئوری بگذرم ولی غیبت در یکی از امتحان های بین ترم عاقلانه نبود
به یکی از نگهبان های غول پیکر مراجعه کردم و با نشان دادن کتابها و جزوه هایم داستان را گفتم و خواهش کردم که اجازه دهد وارد شوم.  با شنیدن اولین جواب خشن و منفی عقب نشینی نکردم و شنیدم که نگهبان با تمسخر به همکارانش گفت " یادش میره  یک کارت را با خودش بیاره انوقت میخاد برامون مهندس هم بشه"
در گوشه ای ایستادم  و منتظر ماندم تا یکی از استادان  از راه برسد و از آن طریق روزنه ای باز شود. خوشبختانه سر و کله مجید شریف پیدا شد که به تازگی درسش را تمام کرده  و معلم تمرین درس فیزیک مان بود و مرا خوب می شناخت. داستان را با او در میان گذاشتم, به داخل اطاقک نگهبان ها رفت و پس از چند دقیقه ای اشاره کرد که به آنجا بروم
پس از چند تلفن , قرار بر این شده بود که یکی از نگهبان ها مر ا به دفتر معاون آموزشی دانشگاه ببرد و بدین ترتیب بود که در نیم طبقه ساختمان مجتهدی, وارد محل کار آقای دکتر ریاحی شدم. پس از رفتن مامور, ایشان رو به من کرد و با لحنی شرمنده و صمیمی گفت "ا ز این بابت واقعا متاسفم ولی از دست من هم کاری ساخته نیست"
توضیح دادم که به خاطر استرس امتحان , با عجله خانه را ترک کرده و فراموش کرده ام که کارتم را همراه بیاورم. با صداقت و سادگی گفت "این برای همه پیش میاید و اصلا چیزی عجیبی نیست"
تشکر کردم و خواستم از اطاقش خارج شوم که ادامه داد "یک توصیه دوستانه هم دارم, و این همون کاری ست که خودم هم انجام داد ه ام تا گرفتار این زبان نفهم ها نشم, روی در خانه ات یک کاغذی بچسبان که رو ی آن با رنگ قرمز نوشته شده  کارتت یادت نره!"
*** 

(USP in Fiji) مقایسه روز جمعه در دانشگاه های تهران و سوا




سوا پایتجت کشور فیجی, جزیره ای دور افتاده, کم جمعیت و نسبتا فقیر در گوشه ای از جنوب اقیانوس آرام است و تهران پایتخت ایران, کشوری پرجمعیت, با تمدن چند هزار ساله, غنی و واقع در یکی از پر رفت و آمد ترین نقاط دنیا.





















۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه

رهبر ما نیستی‌ - شعری از مهران رفیعی

رهبر ما نیستی‌


ای که بدل همره ما نیستی‌
لاف مزن، هرزه مگو، رهبر ما نیستی
زان که به عهدت چو ددان زیستی‌
نعره بزن، فاش بکن، گو که بشر نیستی
گفته خمینی که تو کس نیستی‌
نخبه‌ای از حلقه او نیستی
رفته ز یادت که تو سر  نیستی‌؟
رهبر از آن دغل شیخ مهان نیستی‌؟

نادم از بد گنهت با پسران نیستی‌؟
خسته از یورش شب سوی زنان نیستی‌؟

آمر حذف و فنای عقلا نیستی‌؟
سارق آن همه رای من و ما نیستی‌؟

ای که بجز قاصدی از مرگ و بلا نیستی‌
رو که وطن را تو سزا نیستی

از خلوت عریان شیرین - خلاصه سانسور نشده منظومه خسرو و شیرین


ماجرا از زمانی شروع شد که جناب خسرو, شاهزاده خوش تيپ و برازنده ساسانی, از معاشرت با لعبتان محلی دچار کسالت شده و از دل و دماغ افتاد و از دست مريم , همسر رومی اش هم دل خوشی نداشت ولی از ترس پدر او, جناب امپراطور, دندان روی جگر می گذاشت, و صد البته به خاطر مصالح مملکت. شاپورهنرمند چاره ای انديشيد تا طراوت و اميد را به زندگی وليعهد برگرداند و ملک و ملت را از نيستی برهاند. در مجلسی که باربد و نکيسا چنگ و بربط می زدند از زيبايی و رعنايی شاهزاده ارمنی سخن ها گفت

شب افروزی چو مهتاب جوانی سيه چشمی چو آب زندگانی
دو شکر چون عقيق آب داده دو گيسو چون کمند تاب داده
شده گرم از نسيم مشک بيزش دماغ نرگس بيمار خيزش
ز لعلش بوسه را پاسخ نخيزد که لعل ار واگشايد در بريزد
رخش نسرين و بويش نيزنسرين لبش شيرين و نامش نيز شيرين
اين بار هم تکنولوزی " وصف العيش" کار کرد و خسرو به مقدار سه دانگ به سر شوق آمد و شاپور را برای تور کردن شيرين به دامنه های آرارات فرستاد. نقاش چيره دست که صورتگری را از استادان چينی آموخته بود, تابلوهايی خيره کننده از خسرو کشيد و در مسير راه شيرين و دوستانش قرار داد
خجسته کاغذی بگرفت در دست بعينه صورت خسرو در او بست
بر آن صورت چو صنعت کرد لختی بدو سانيد بر ساق درختی
وز آنجا چون پری شد نا پديدار رسيدند آن پری رويان پری وار
و نقاشی شاپور کار خودش را کرد
زدست ديده و دل هر دو فرياد که هر چه ديده بيند دل کند ياد
درين صورت بدانسان مهر بستم که گويی روز و شب صورت پرستم
البته پرنسس شيرين هم خودش بر و بيايی داشت و قرار بود بعد از عمه اش, مهين بانو, بر تخت پادشاهی ارمنستان جلوس کند, ولی بسوزد پدر عشق و عاشقی که آدميزاد را به جنون می کشاند. اينطوری شد که شاهزاده خانم شبديز را زين کرد و برای ديدن والا حضرت خسرو, بسوی تيسفون عنان کشيد
شيرين از اون شاهزاده های دست و پا چلفتی نبود و برعکس سوار کاری جهان ديده و رزمنده ای جسورو باهوش شمرده می شد, حتی چند سال قبل از آن هم در مسابقات سوارکاری ملبورن شرکت کرده و در ضمن کاپيتان تيم چوگان مختلط پایتخت (دينامو تفليس) هم بود
اکثر تابستون هم همراه عمه اش و دم و دستگاه سلطنت برای هواخوری به سن موريتس ميرفت
اولش قصد داشت از طرفهای ترکيه به سمت تيسفون بره که تابستون های خنک تری هم داره ولی ماجرای بد رفتاری سلاطين عثمانی با ارامنه نظرش را عوض کرد, در ضمن عبور از مناطق کردستان هم چندان بی خطر نبود, در هرگوشه ای نبردی جريان داشت
چو سياره شتاب آهنگ می بود ز ره رفتن بروز و شب نياسود
گرمای درونی عشق و پديده گلخانه ای دست به دست هم دادند و کلافه اش کردند, چرا که او در دامنه های برفگير آرال بزرگ شده وبا آب و هوای گرمسيری نا سازگار
ز رنج راه بود اندام خسته غبار از پای تا سر بر نشسته 
تا اينکه در حوالی قصر شيرين به چشمه سار سرسبزی رسيد
پديد آمد چو مينو مرغزاری در او چون آب حيوان چشمه ساری
تصميم گرفت که پياده شود و نفسی تازه کند. از خلوتی محيط شگفت زده شد, بنده خدا نمی دانست که آبهای داخلی از رونق افتاده و اهالی غيور برای ورزشهای آبی به آنتاليا می روند
بگرد چشمه جولان زد زمانی ده اندر ده نديد از کس نشانی
بالاخره دستمال آبی حريرش را بر کمر کشيد و به سوی چشمه خراميد و آتشی برفروخت که هنوزهم شعله می کشد ولی توجه مردم آن زمان را اندکی هم جلب نکرد
چو قصد چشمه کرد آن چشمه نور فلک را آب در چشم آمد از دور
پرندی آسمان گون بر ميان زد شد اندر آب و آتش بر جهان زد
تن سیمینش می غلطید در آب چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب
زهرسو شاخ گيسو شانه می کرد بنفشه بر سر گل دانه می کرد
عجب باشد که گل را چشمه شويد غلط کردم که گل بر چشمه رويد

باز جای شکرش باقی است که از قضای روزگار, شاهزاده خسرو که اتفاقا در همان حول و حواشی مشغول شکار بود درست سر بزنگاه, به کنار آب رسيد و از ديدن آن تماشاگه قدم به وادی حيرت گذاشت
طوافی زد در آن فيروزه گلشن ميان گلشن آبی ديد روشن
چو طاووسی عقابی باز بسته تذروی بر لب کوثر نشسته
در آب نيلگون چون گل نشسته پرندی نيل گون تا ناف بسته
گر اين بت جان من بودی چه بودی ور اين اسب آن من بودی چه بودی
در همين فرصت, شيرين خانم پاکيزه و شاد و شنگول پريد روی اسبش و زد به جاده
برون آمد پريرخ چون پری تيز قبا پوشيد و شد بر پشت شبديز
وقتی که خسرو به حال عادی برگشت و چشمش را چند بار ماليد تا مطمن شود که خواب است يا بيدار, مرغ از قفس پريده بود, با دلخوری شروع به جستجوی اطراف کرد
ز هر سو کرد مرکب را روانه نه دل ديد و نه دلبر در ميانه
شگفت آمد دلش را کين چنين تيز بدين زودی کجا رفت آن دلاويز
بسا معشوق کايد مست بر در سبل در دیده باشد خواب در سر
بسا دولت که آید بر گذرگاه چو مرد آگه نباشد گم کند راه
و باقی داستان و از جمله چوگان بازی دو شاهزاده را بگذاريم برای خواندن و لذت بردن شعردوستان

۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

پیوند ریش و پوتین - تقدیم به پروین اعرابی مادر داغدیده سهراب

  
پیوند ریش و پوتین

هوای کوچه سنگین
همه دلها پر از کین
شرر بارد از این خفاش قیرین
نه‌ بادی میوزد از کوی نسرین
نه‌ باران می‌کند ما را طربگین
نه‌ مهری می‌دمد با صبح نوشین
نه‌ خیری میرسد ما را از این دین
چه می‌گوید به ما این مام غمگین؟
که داند سختی شبهای پروین؟
کجا شد آن همه رویای شیرین؟
چه ترکیب بدی از ریش و پوتین
که هر زخمی زند ملای بیدین
به سجده میرود با دست خونین
نگیرد درسی‌ از شاهان پیشین
نماند ظلم او دیگر پس از این
شود ایران سرای داد و آیین
 همان باشد سزای ملک دیرین

۱۳۹۰ مرداد ۱۹, چهارشنبه

نازنین منتظر چیستی؟


نازنین منتظر چیستی؟

آمده ای از عدم و نیستی
تا به ابد قالب ِ جان نیستی


دل ندهی یار ِ کسان نیستی
جان ندهی  زنده دلی نیستی


غم نخوری اهل جهان نیستی
بی دل و جان , جز شبهی نیستی


بد تو نکن, والی‌ و شه نیستی‌
جامه ندر، کم ز سگان نیستی‌

گر برهی بنده کس نیستی
روز و شبت برده زر نیستی‌

نازنین چشم بره منتظر چیستی؟
آگه  از درد دل‌ و این غم ما نیستی‌؟

۱۳۹۰ مرداد ۱۷, دوشنبه

حذف گام به گام رفسنجانی مبارک تر از طرد تدریجی هویدا


در بیست و پنجم شهریورماه هزار و سیصد و بیست , هنگامیکه محمدعلی فروغی استعفانامه رضا شاه را برای امضا بدست او میداد, برای ولیعهد بیست و یک ساله روشن بود که در آن شرایط نمی توانست پا جای پای پدر مقتدر خود بگذارد, نه دستهایش توان کوبیدن مشت های آهنین را داشت و نه سر و گردنش تاب و تحمل آن تاج گوهرنشان را. شاه جوان که تحصیل را نیمه تمام گذاشته و از ارتفاعات سرسبز آلپ به دامنه های خشک البرز بازگشته بود می بایست با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم کند. سلطنت بر کشوری اشغال شده توسط دو قدرت بزرگ در زمان جنگ جهانی دوم در حالیکه ارتش متلاشی شده و قحطی و هرج و مرجی گسترده بر همه امور حکمفرمایی میکرد, آسان نبود

از طرف دیگر او توسط شماری از سیاستمداران کهنه کار احاطه شده بود که در عرصه سیاسی و اجتماعی کشورمان حضوری پر رنگ داشتند. در میان آنها, کسانی بودند که در جریان حوادث بزرگ داخلی و بین المللی تجارب فراوانی کسب کرده بودند, از کشته شدن ناصرالدین شاه و انقلاب مشروطیت گرفته تا سقوط قاجار ها و روی کار آمدن سلسله پهلوی در داخل مرزهای کشور, و جنگ اول جهانی و انقلاب بلشویکی در قلمرو همسایه شمالی مان و سقوط و تجزیه امپرطوری عثمانی در شمال غربی کشور

بنابراین جای تعجب نیست که در آن اوضاع و احوال, پاد شاه بی تجربه, قادر به حکمرانی به سبک پدرش نبود. برخی می اندیشیدند که وی بخاطر اقامت و تحصیل در اروپا با فرهنگ و اصول مردمسالاری آشنا و به اجرای آن پایبند شده باشد, ولی آنچه بعدها روی داد, بروشنی نشان داد که او نظر مساعدی نسبت به رعایت اصول حقوق بشر و دموکراسی نداشت

شاه برای دسترسی به قدرت مطلقه, راهی نداشت جز اینکه که مخالفان و رقیبان بالفعل و بالقوه را بکلی نابود کند و در این مسیر تا آنجا پیش رفت که دست به دامان بیگانگان شد و کودتای ننگین بیست و هشتم مردادماه سال سی ودو شکل گرفت و او تاج بر زمین افتاده اش را دوباره به چنگ آورد هر چند هنوز توان بر سرگذاشتنش را نداشت و برای تاجگذاری لازم بود که چهارده سال دیگر انتظار بکشد

در دورانی که رهبر بزرگ ملت ایران سالهای پایان زندگی پر افتخارش را اسیرگونه در احمد آباد سپری میکرد و کارکشتگانی از نسل قوام السلطنه و سید ضیا الدین طباطبایی هم از صحنه خارج و مدعیان دیگری از قبیل تیمور بختیار معزول و یا متواری شده بودند, بتدریج زمان و شرایط مناسب برای ارضای خودکامگی های شاه فراهم می گشت

پس از سقوط ناگوار دولت ملی دکتر مصدق , چندین نفر بر کرسی متزلزل صدرات نشستند تا بالاخره پس از ترور حسنعلی منصور, نوبت به امیر عباس هویدا رسید که پس از بازگشت به ایران , با سرعت از نردبان ترقی بالا رفته بود. در مورد هویدا غالبا گفته میشود که بیش از هر فرد دیگری بر صندلی نخست وزیری ایران نشسته است, حداقل در دوران پس از مشروطیت. اما او ویژگی دیگری هم داشت که گاهی از نظرها پنهان می ماند, همان خصوصیتی که موجب طولانی شدن ریاستش بر قوه مجریه شد, وفاداری تمام عیارش نسبت به شخص اول مملکت

در آن سالهای بظاهر آرام, شاه عنان امور را یک تنه در دست داشت, صدر اعظم پیپش را میکشید, گلدان ارکیده ای به یقه کتش آویزان میکرد, پیکانش را میراند و برای بازی پینگ پنگ سری به مدارس دخترانه میزد و در تابستانها از اردو های رامسر بازدید میکرد. کاری هم با فساد اداری, کمبود مسکن و نابودی کشاورزی و افزایش واردات و خرید های جاه طلبانه نظامی نداشت. موضوع بیعدالتی اجتماعی و نقض حقوق شهروندی هم در لیست دلمشغولی های او نبود. خودش را روشنفکر میدانست و جمعی از هنرمندان را هم جیره خوار دولت کرده بود. هر دو نمایش بزرگ و پر زرق و برق دربار هم در زمان هویدا روی داد, جشن تاجگذاری و جشن های شاهنشاهی و بدنبال آن دستکاری ابلهانه در تقویم رسمی کشور

وقتیکه افزایش ناگهانی قیمت نفت, توان مالی شاه را بطور چشمگیری بالا برد, امکان بیشتری برای خودکامگی های او بوجود آمد, متخصصان اقتصادی و اجتماعی زنگ خطر را بصدا در آوردند و تا آنجا که در توان داشتند هشدار دادند. اما شاه دیگر در موقعیتی نبود که تحمل پند و هشدار و اندرز را داشته باشد, هر گونه اظهار نظر غیر چاپلوسانه ای را توطئه میخواند تا جاییکه در یکی از کنفرانس های سازمان برنامه و بودجه, نظرات کارشناسان ارشد دولت را هم به تمسخر گرفت

و لاجرم هوای سیاسی کشور طوفانی شد. هنگامیکه شهرداری تهران ماشین آلات سنگین خود را برای تخریب خانه های بدون مجوز به اراضی کشاورزی حاشیه شهر فرستاد و با مقاومت سخت بی خانمان ها مواجه گردید و نیروهای انتظامی و نظامی هم قادر به سرکوب اعتراضات مردمی نشدند, شاه بر خود لرزید. آنجا دیگر دانشکده فنی و پلی تکنیک و صنعتی نبود که با گارد ضد شورش بتوان حریفش شد, از کمیته مشترک ضد خرابکاری و ساواک هم کاری ساخته نبود

شاه درمانده که تا آنوقت برای حل هر مشکلی به زور ِ سر نیزه متوسل شده بود, دریافت که آن ابزار نه تنها کارآیی لازم را ندارد بلکه مشکل را بزرگتر هم میکند, و لی بازهم بجای درست اندیشیدن, دست به اشتباهات دیگری زد که یکی پس از دیگری روی دادند و زمینه سقوط و فرارش را فراهم آوردند

از مهمترین تصمیمات تاثیر گذار شاه در آن هنگام, قربانی کردن گام به گام وفادار ترین فرد دستگاهش بود, امیر عباس هویدا در ظرف یکی دو سال از نخست وزیری تا وزارت دربار و سپس خانه نشینی و سرانجام بازداشت خانگی را تجربه کرد

این رفتار قدرناشناسانه شاه, از چشم نزدیکان دربار از جمله فرماندهان ارشد ارتش, صاحبان صنعت و گردانندگان چرخهای بزرگ اقتصادی کشور, پوشیده نماند, آنها دیدند که شخص اول مملکت برای حفظ خودش براحتی وفادارترین کارگزارانش را قربانی میکند. خروج مغزها و ثروت از کشور شدت گرفت و دامنه بحران را گسترش داد و در فاصله کوتاهی منجر به سرنگونیش گردید

رویداد های دو سه ساله گذشته نشان میدهد که تاریخ معاصر ایران در حال تکرار شدن است. رهبر کنونی جمهوری اسلامی که ناتوان از پاسخگویی به نیاز های جامعه است و با شکست های متوالی در داخل و خارج روبرو بوده و هر روز منزوی تر می گردد, راه چاره را در بریدن تنه درختی یافته که خود بر شاخه شکننده آن نشسته است. همگان میدانند که او ولایتش را مدیون هاشمی رفسنجانی است که با جعل خاطره ای از روح الله خمینی, موجبات جانشنیی سید علی خامنه ای را فراهم آورد. سالها بعد او در دفاع از عملش ادعا که با دروغی مصلحت آمیز, از به قدرت رسیدن جانشینان بدتری از قبیل مشکینی جلوگیری کرده است. اما واقعیت این است که آقای خمینی هم مثل اکثریت مردم ایران, در اواخر آن جنگ ویرانگر به این نتیجه رسیده بود که حکومت ولایت فقیه بیش از سرابی نبوده و محکوم به نابودی است. در آن شرایط سخت و بحرانی و پذیرش خفت بار قطعنامه پایان جنگ و در حالی که جنگ خونین قدرت در بین کارگزاران ارشد نظام به شدت ادامه داشت, سر کشیدن جام زهر بمنزله تدفین جمهوری اسلامی بود

هاشمی رفسنجانی هم بهتر از هر کس دیگر این نکته را میدانست ولی اهداف دیگری در سر داشت. او با تکیه زدن بر مسند ریاست جمهوری و حذف و یا به حاشیه راندن رقبا و مخالفان, به گسترش امپراطوری مالی خود مشغول بود و تصور میکرد با انداختن عبای رهبری بر دوش سید علی خامنه ای او را در یک واتیکان اسلامی محبوس خواهد کرد. رفسنجانی با نشان دادن در باغ سبز به مال اندوزان توانست بخش کوچکی از قشر متوسط سرگرم کند, رشوه دادن و ستاندن را حلال کرد, دلسوختگان را به انزوا کشاند و ناصحان مصلح را به زندان انداخت, کسی بیرحمی او را در حق عزت الله سحابی فراموش نخواهد کرد. انصار حزب الله هم در همان زمان تشکیل شد و با نظر او خشت های کثیف قتل های زنجیره ای بر روی هم چیده شدند و این بنای شرم آور معماری شد. چون در سیاست خارجی روش اعتدال را برگزید و دست از صدور انقلاب برداشت, از شدت فشارهای خارجی کاسته شد و خامنه ای مجال بهتری برای دنبال کردن مقاصد شیطانی خود یافت

اما جاه طلبی های رهبر بیش از آن بود که به آن محدودیت ها تن در دهد و برای رسیدن به ولایت مطلقه فقیه دولت موازی تشکیل داد و مهره چینی کرد, در ظرف چند سال گروهی از پلیدترین کارگزاران جمهوری اسلامی در اطراف رهبر حلقه زدند و حوادث تلخی را بر کشور و ملت تحمیل کردند, از قتل های زنجیره ای تا حمله وحشیانه به مراکز آموزشی و مطبوعات آزاد و گسترش فساد و اعتیاد و فقر و بیکاری

هاشمی رفسنجانی که بلندپروازی های جاه طلبانه رهبر را خطرناک می یافت و از طرفی تمایلی هم به کودتا نداشت, تنها راه را در آن دید که او را نصیحت کند, او میدانست که با سرنگونی خامنه ای, تمام نظام جمهوری اسلامی متلاشی می شود و دوران پاسخگویی فرا خواهد رسید, از قضیه مک فارلن گرفته تا خذف منتظری و کشتار های وحشیانه دهه شصت و قتل های زنجیره ای و حذف سید احمد خمینی و بقیه جنایات و خیانت های بزرگ دیگر

وقتیکه پند و اندرز های خصوصی کارگر نشد, رفسنجانی ناچارا نگرانی هایش را علنی کرد, از گله و شکایت در مورد تقلب های انتخاباتی در دوره نهم ریاست جمهوری گرفته تا نامه تکان دهنده اش در آستانه انتخابات مخدوش دوره دهم و بدنبال آن خطبه شجاعانه اش در نماز جمعه در دانشگاه تهران

موضعگیری خصمانه سید علی خامنه ای در مقابل این نصایح و تصمیم به حذف هاشمی رفسنجانی یادآور طرد هویدا توسط شاه است, پادشاهی که در آن شرایط بحرانی, منافع خودش را هم بدرستی تشخیص نمیداد. سخنرانی و اعلام موضع صریح و ساده لوحانه سید علی خامنه ای در نماز جمعه و بدنبال اعتراضات پس از انتخابات, بی بصیرتی او را عیان تر کرد. هیچ سیاستمدار تازه کاری هم تمام تخم مرغ هایش را در یک سبد نمی گذارد, آن هم در سبد کج و معوج و سوراخ داری مانند زنبیل پاره و پوره محمود احمدی نژاد. و حرکات بعدی خامه ای هم نشان داد که چگونه با ساز مارمولک هایی از جنس علی لاریجانی میرقصد و جاده را برای منافع آتی آنها صاف میکند

جانب داری علنی خامنه‌ای از دیکتاتور و رژیم در حال سقوط سوریه نیز نشان داد که در امور دیپلماسی از کار آموزان هم کم تجربه تر است، و بهمین ترتیب اظهار نظرش در مورد لیبی‌ که سبب شد پرچم‌های جمهوری اسلامی را در سایر کشور‌ها هم به آتش بکشند.
مصاحبه های متوالی رفسنجانی در ماههای اخیر بسیار زیرکانه اند, او بارها گفته و تاکید کرده که شخص مناسب تری برای رهبری جمهوری اسلامی سراغ ندارد و سید علی خامنه ای بهترین گزینه است. این ادعای بظاهر خیرخواهانه پیام دیگری هم دارد, اگر مملکت بوسیله بهترین فقیه به بدترین شکل اداره می شود, پس اشکال در سید علی خامنه ای نیست, و این همان حرف و خواسته مردم آزاده ایران است که هوشمندانه و مصرانه در پی استقرار نظامی مردمی, امروزی و ترقیخواه است

تاریخ نشان خواهد داد که تشکیل شورای عالی رفع اختلاف هم گرهی از مشکلات خامنه ای را باز نمیکند, همانگونه که مجمع تشخیص مصلحت و شورای نگهبان و سایر نهاد های پر هزینه و زاید نیز نتوانستند روح الله خمینی را از سر کشیدن جام زهر باز دارند

چو در تاس لغزنده افتاد مور     رهاننده را چاره باید نه زور