۱۳۹۳ خرداد ۹, جمعه

امید رهایی


روزی که ستم های فقیهانه  بدیدم

درد آمد و از خواب پریدم

از کرده  خود نیز, سرانگشت گزیدم


 از عدل , بجز حکم جفا گونه ندیدم

ظلمی  که به ما کرد, ز بیگانه ندیدم

صد آه پر از سوز, شب و روز کشیدم

خیری چو در آن  دور بلا بار ندیدم

از بام وطن, بال و پر خویش کشیدم

درلانه  آزاد ز بیداد, خزیدم


هر چند کزان دام, چو یک مرغ پریدم

در خانه نو هم, قفس تنگ ندیدم

در پیمانه بیرنگ, ز گلرنگ  چشیدم

اما ز وطن, مهر دلم را نبریدم


امید به بهبود, به اصلاح ببستم

یکدم نه ازین راه گسستم, نه خستم

آید که وطن بانگ برآرد, که رستم

۱۳۹۳ خرداد ۷, چهارشنبه

یک خاطره شیرین از شبی بیاد ماندنی با آقای شجریان در استرالیا


در حدود چهار سال قبل شبی را در کنار آقای شجریان و گروه همراهش و از جمله آقای مجید درخشانی بودم, پس از پایان برنامه بزرگداشت ایشان در دانشکده هنرهای دانشگاه گریفیث واقع در مرکز شهر بریزبین, قدم زنان به رستوران کپ سالی در پارک ساوت بنک رفتیم. فراموش نمیکنم تعداد تذکرات درگوشی را که شنیدم و آن اشارات انگشتی را که از هر طرف دیدم که مبادا در کنار ایشان حرف های بودار بزنم چرا که آقای شجریان در حال بازگشت به ایران بود و آن معرکه ها و بگیر و ببند های پس از انتخابات همچنان برپا.

دوستان مان بخوبی بیاد دارند در حالیکه اکثریت به جمع رقصندگان سرخوش یونانی پیوسته بودند, چگونه ایشان بصورتی خودخواسته و کاملا آگاهانه با صراحت و قاطعیت بر علیه استبداد و ارتجاع مذهبی سخن گفتند, همچنان که پیشتر در چندین مصاحبه تلویزیونی گفته بودند, تکرار کردند که از چیزی وحشت ندارند و خون ایشان از مال دیگران رنگین تر نیست

هر چند که دو شب بعد از آن برنامه, من هم از شرکت در کنسرت هنرمندانه ایشان در سالن کنسرواتوار بریزبین لذت فراوانی بردم, همانگونه که سی و چند سال قبل از آن در برنامه جشن هنر در حافظیه شیراز لذت برده بودم, اما خاطره آن شب همچنان شیرین, شاداب و پررنگ مانده است

و اکنون آرزو میکنم ای کاش برخی از عزیزان دیگر هم در سال های اخیر چنین کرده بودند و یا حداقل سکوت. حتی یادآوری برخی از آن سخنان نابجا و خم شدن های چاپلوسانه برایم  براستی دردناک و چندش آور است

۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه

جور فقیهان


جور فقیهان

دیری است که این مدعیان حاکم شرع ند

جز خون,  بدل مردم فرزانه نکردند

 

در باغ جهیدند و سر سرو بریدند

آن شب حذر از کشتن پروانه نکردند

 

از داد چه گویم که بیداد بکردند

آن فتنه  ندانم که جانانه نکردند

 

بنگر که بر ین خانه پیرانه چه کردند

رحمی به وطن, وادی  ویرانه نکردند