امروز گروهی دیگر از پناهجویان ایرانی طعمه امواج خروشان دریا شدند و مظلومانه جان باختند و شوربختانه, این دومین حادثه دلخراش در هفته های اخیر است. بیش از سی سال است که مردم به جان آمده کشورمان برای رهایی از چنگال دژخیمان حاکم از هر روزنی می گریزند و به هر ریسمانی می آویزند.
در آن سالهای سیاه جنگ خارجی که برای حکام نعمت بود و برای ملت نکبت, گروه بسیاری از جوانان جان خود را در کوههای بلند و برف گیر غرب از دست دادند و در این سالهای تیره جنگ قدرت داخلی, پناهجویان بیشماری در دریاهای طوفانی شرق جاوه, به کام مرگ فرو میروند. درماندگانی که برای تامین نیازهای اولیه زندگی خود, به هر دری زده اند و مزه تلخ شکست و ناکامی را هر روزه چشیده اند. بیکارانی که از پیدا کردن شغل نومید شده اند, بی خانمانهایی که امکان داشتن مسکن را آرزویی محال یافته اند, و ستمدیدگانی که از تازیانه های بیعدالتی رنجها برده اند.
بجز بی کفایتی و سوء مدیریت طبقه حاکمه و فساد مالی و اخلاقی کارگزاران ارشد نظام, آیا علل دیگری برای توجیه بیکاری و بیعدالتی ِ گسترده و مزمن در کشورمان وجود دارد؟
غیر از امید به یافتن کار در استرالیا و زیستن در پناه قانون, آیا انگیزه دیگری برای دل به دریا زدن وجود دارد که هر روزه داوطلبان بیشتری پیدا میکند؟
مگر قاچاقچیان تبهکار اندونزی و کشتی های کهنه آنان قابل اعتمادند؟
آیا پناهحویان ایرانی تمایلی به اقامت های احتمالا طولانی در بازداشتگاههای گوناگون دارند؟
آیا روند مرگبار کنونی بطور طبیعی و خودکار, متوقف میشود؟
و بالاخره, آیا توانایی و وظیفه ما محدود به اظهار تاسف و کشیدن آه و احتمالا روانه کردن چند قطره اشک, است؟
اگر پاسخ به همه و یا غالب پرسش های بالا منفی است, عقل و انسانیت حکم میکند که آستین هایمان را بالا بزنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر