چو لرزید قلبش ز داغ و درفش
فغانش درآمد شغالِ
بنفش
بپرسید درجا سئوالاتِ سخت
ز یارانِ پیشین، رقیبانِ تخت
مگر من نبودم ز خیلِ خودی؟
نکردم به مَردم دمادم بدی؟
به بنزین ندادم سه چندان بها؟
که گردد ز دستِ ضعیفان رها
نبستم دهان ها به زورِ تفنگ؟
بکردم گلایه ز هر کار ننگ؟
نجُستم ز دشمن دو خروار پول؟
که امیالِ حیدر نبیند افول
نه از ظلم و زندان بگفتم عیان
نه اشکی فشاندم به خاکِ جوان
در آن شامِ شومِ پر از اشک و خون
که موشک رها شد به حُکمِ جنون
به فرمانِ آقا گزیدم
سکوت
که شاید گریزم ز استخر و موت
چرا من دگر خُبره ای نیستم؟
اگر آن نیم، پس بگو کیستم؟
کنون من ندارم به فردا امید
تو گویی زمانِ غروبم رسید
ولایت نگیرد ز حذفم قوام
که دوران دزدان ندارد دوام
ز بیت و سپاه و ریا و عبا
نشانی نماند ز خیزش به جا