تو ای ایران, سرای دانش و هوش
کهن نام ِ قشنگت, بود شیرین به هر گوش
نشاید فر ِ تو گشتن فراموش
نگردی با ستم دیگر هماغوش
مکن در قلب خود آن شعله خاموش
اگر خواهی که این زهرت شود نوش
بر این ضحاک و آن ماران که بر دوش
ندای ِ کاوه خیزد, چو شیری سوی خرگوش
نگیرد گر که کر پند و سخن گوش
چو فریادی شود, تازد ز هرگوش
گذر کن از شب ِ بی رحم ِ خون جوش
سحرگاهت بسی روشن تر از دوش و پرندوش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر