سلام
سلامی چو بوی خوش آشنایی
که آید از آن گلشن روشنایی
درودی به گرمای تابان مهر
که آتش زند خرمن بیوفایی
نسیمی از آن عالم کبریایی
ز صلح و ز مهر و ز زندان گشایی
نه آنی که پوشد لباس گدایی
سبکبال لحنی که گوید ترا
ز وصل نی و انتهای جدایی
فروغی که تابد به وقت سحر
در ین شب که دیوی کند خودنمایی
طلوعی که باشد نشان و خبر
ز پایان رنج و ز روز رهایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر