سراب ِحماسه
حماسه ندانی تو انگار چیست!
به بیتی خزیدن که پیکار نیست
به جمعی ز خوابان بسر می بری
بزودی ببینی که بیدار کیست
فسون کم نما، نقش ماری نکش
بگویی ز میدان، برقصی به پیست
ببندی دهان ها به تزویر و
زور
بدان دار و زندان ز درماندگی ست
نگهبان برقصد به فرمان تو
ز پاکان نشانی نباشد به لیست
بگوید به ما گردشِ روزگار
جفا پیشه هرگز چو انسان نزیست
خرد پیشه کن، بذرِ بادی مَکار
که نیروی طوفان بشدت قوی ست
برو توبه کن تا که داری نَفَس
ز ظلمی که کردی بباید گریست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر