شنیدی چه فرمود عُظما ز جنگ؟
فقیهی که چشمش ضعیف است و تنگ
چو بر صندلی می کند او جلوس
نگوید کلامی ز آزارِ
روس
بگفتا که پوتین ندارد خطا
و جان شریفش بدور از بلا
ز مَشرق نیاید گزندی به کس
تمامِ پلیدی ز غرب
است و بس
نه بخشی ز ایران بشد مُنفَصِل
نه مجلس به توپی بِشُد نقشِ گِل
نه حُکمِ تزاری مُناری شکست
نه بر یک حَرَم سربِ روسی نشست
نه شاهی ز نفرت دهانی بدوخت
نه پیمان ملت در آتش بسوخت
اگر از قیامی بیاید خبر
بگوید که شاکی
نباشد بشر
مَزاجش دگر شُد ز انسان گُسست
چو سلطان رَوَد سویِ بافور و بنگ
دگر او ابایی
ندارد ز ننگ
همان بِه که مسکو شود خانه اش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر