چه سالی پس از قتلِ مهسا گذشت
زبان هم ز بنیان برانداز گشت
نگردد دمی شهرِ دانش خموش
که خواری نباشد نشانی ز هوش
نترسد ز زندان کنون مادری
نه باکی ز دشنه نه از حیدری
شبان بانگِ مردم برآید ز بام
سیه رو بلرزد ز دشنام و نام
هر آن کس که پرسد ز احوالِ یار
دگر حالِ خویشان نیابد چو پار
کمانی که کودک به کاغذ کشید
شعاعش ز مرکز به کیهان رسید
ز توماج گویند هر
جا سخن
چه پیر و جوان چه مرد و چه زن
"برایِ" سرودن زبان ها گشود
سرودی که جز حرفِ مردم نبود
فقیهی که چَسبَد به دورانِ پیش
ندارد امیدی به فردایِ خویش
چو بندد نظامش به گَردن
طناب
ز خیزش بر افتد چو کاهی بر آب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر