نگفتم عطاخان خطاکار نیست؟
چوعظمایِ اعظم بزهکارنیست
چو در فکرِ اموالِ دنیا
نبود
دکل هایِ نفتی زغفلت ربود
به دورانِ عزلت
شده نُخبه ای
در اقلیمِ شاهی خورد تخمه ای
بگردد به دنبالِ هر فرصتی
فروشد قلم را به هر قیمتی
به روزی بَرَد کیفِ چرمی به شام
که آن یارِ سوری نیفتد
ز بام
چو نوری
بیابد ز زندان فراغ
بنوشد ز شادی دو فنجانِ داغ
نویسد
مکرر به نفعِ نظام
نه از بهرِ روزی ز رویِ مرام
اخیرا نوشته سطوری دقیق
که دارد نشانی ز قلبی رقیق
به نیکی کراماتِ رهبر ستود
که در هر دو عالم نظیرش نبود
اگر صلح خواهد ولی این زمان
نباید
بگردد کسی بد گمان
چو او هست مالک به کل جهان
ببخشد وکالت به ماله کشان
چه گویم ز احوالِ لندن نشین؟
که کرده قناعت به نانِ جوین
بصیراست و درویش و پرهیزکار
بجز
بهرِ گردش نگیرد قطار
شنیدم که در کوپه ای از قطار
نکاتِ
ظریفی نموده شکار
ز مادر طلب کرده دختی جوان
یکی کفش الوان و گویا گران
چو مادر بگفته ز احوالِ جیب
ز دختش شنیده کلامی عجیب
به گوشش چو آمد عباراتِ زشت
عطاخان چو قرقی مقاله نوشت
خدایا عطا را ز هستی مگیر
که در بندِ عقدی نباشد اسیر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر