نیست بادا دولتِ
دیوِ پلید
کز جنونش ملتی سختی کشید
کی رَوَد حرفی به گوش این فقیه؟
کو گزیند جیره خوارانی سفیه
جملگی تن پرور و رانت خوار
کس ندیده واعظی مشغولِ کار
گشت میهن از تباهی منجلاب
ناترازی را نگر در برق و آب
می کُند با گفتهِ
دانا ستیز
کو بگوید بی سبب خونی مریز
چون توانم سر کنم با بت پرست؟
آنکه آرد در خفا رانتی بدست
دل نبندم بی گمان بر اجنبی
کو ندارد مقصدی جز کاسبی
بینم اینک در افق
رانندگان
راست سروان، رهروان، آزادگان
زنده گشتم از دمِ بیدارشان
بوی آزادی دهد گفتارشان
هر که بالد بر چنین راننده ای
کو نخواهد خم شدن چون برده ای
صد درود و آفرین بر این یلان
این چنین عزمی سزد از عاصیان
شرم باشد گر که کس ماند خموش
چشم بندد بر جنایاتِ
وحوش
بر نتابد این ستم انسانِ پاک
او نخواهد ذلتِ این آب و خاک
چون که باشد حالِ ما از بُن خراب
نیست دیگر چاره ای جز اعتصاب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر