رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل
خود هاله بودی, چون شمع محفل
در روز سوگواری, بی حجب و شرمساری
نامردمی بکردند این روبهان بیدل
با بوق و داد و کرنا, در گوش پیر و برنا
افسانه ها بگفتند از قصه های باطل
در عهد این فقیهان, خودکامگان , پلیدان
جز درد و رنج و حسرت, چیزی نگشت حاصل
با عزم سبز ملت, با هوش و با درایت
بر پا کنیم نظمی, از نخبگان عادل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر