مهران سرا - طنز، داستان کوتاه، شعر و چه و چه
۱۳۹۲ آبان ۱۷, جمعه
گاهی زندگی چنان میشود که طناب دار را میبوسند
حکم اعدام بود
اعدامی لجظه ای مکث کرد و بوسه ای بر طناب دار زد
دادستان گفت: صبر کنید آقای زندانی این چه کاریست؟
زندانی خنده ای کرد و گفت: طناب بیچاره نمیذاره به زمین بیفتم ولی آدما بد جوری زمینم زدن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر