بیاد فراز که با رفتن زود هنگامش ما از شنیدن ساز و آوازش محروم کرد
بیاد دوست
آمد بگوش جانم، بانگی رسا و طناز
از خود مرا بر آرورد، همچون پری به پرواز
بر اوج دشت و ماهور، تا دیلمان پریدم
عارف چو مرغ و سیمرغ، شیدا بسان شهباز
ماهی در آسمان بود، همچون شب قمر بود
تصویر یک الهه، بر تاج او گًل ناز
گشتم بگرد و اطراف، با صد نگاه پرسان
خوشخوان نبود پیدا، یا سایه یی ز یک ساز
گفتم که این عجیب است، احوال یک پریش است
باید ز عقل جویم آن علت دگر ساز
یارب مرا مینداز در بند وهم و اوهام
مجنون چگونه باید این بسته را کند باز؟
آن حیرتم مرا برد تا وادی
تأمل
در کار تو چرا هست این بازی پر از راز؟
ناگه بخاطر آمد، آن قصه از سر آغاز
یاد فراز بودم، آن شب که آمد آواز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر