ندارم رضایت از این نوع بازی
که حالم بگیرد فضایِ مجازی
چو ملت ندارد شعورِ
قضاوت
ببندم دهانی که
تازد به دولت
چرا هر کسی ضد ما می نویسد؟
بنازم به شیخی که ما را بلیسد
گُمارم نگهبان به هر کوی و برزن
چو ترسم ز رخسار وعصیان هر زن
به کُندی شود صبح شب هایِ سختم
فروغی نتابد به تاریکِ بختم
در اطرافِ بیتم تهمتن نبینم
همان بِه که عزلت به غربت گزینم
به هر کس که فرصت بدادم ریا کرد
به دشمن نکو بود و با
ما جفا کرد
ز اسرارِ من دشمنم باشد آگه
نه ایمن به سنگر، نه در بیت و درگه
تمامِ وجودم
گرفتار لرز
است
از آن رو که دشمن در این سوی مرز است
تفال زدم دوش و بانگم
بر آمد
که خواجه بگفتا که عهدم سر آمد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر