چو مجنونت کُند وهمِ نهانی
خودت را رهبریِ فرزانه خوانی
لجاجت می کنی
بدتر ز اُشتر
گهی کل کل کنی با نرس و دکتر
بخور کپسولِ خود با دقت و نظم
سپس کمتر نشین بر منقل و بزم
مگو دیگر حدیث ننگ و شهوت
که با طوسی روی شبها به خلوت
اگر روزی شود گوشت بدهکار
سخن ها بشنوی از
چوبهِ دار
ز حکمِ ناروا زاهد حذر کن
جلوسِ مجتبا بیرون ز سر کن
نمانده فرصتی در پیشِ رویت
که بابک بی گمان تازد به کویت
شریکِ سوریت از ترس بگریخت
به دامِ دولتِ
بیگانه آویخت
تو هم عابد به شرقِ شرعیت رو
که بسته می شود آن راهِ دررو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر