۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۵, پنجشنبه

شیخِ سُرخ

 


شیخِ سرخی خمانده ام  که مپرس

شعر طنزی سروده ام که مپرس

از تماشایِ هر تظاهرِ ظلم  

آهِ سردی کشیده ام که مپرس

آن چنان از خدنگ سختِ سخنش

می رسد غم به دیده ام که مپرس

رفته ام در میانِ مردمِ  شهر

شاهدانی گزیده ام که مپرس

چون سپه در میانِ سفرهِ ناس

سطلِ نفتی نهاده ام که  مپرس

دوش از سالکانِ سال خورده

داستانی  شنیده ام که مپرس

 حافظا  از فشار فقر  و   جفا

به قیامی رسیده ام که مپرس

 


هیچ نظری موجود نیست: