آزاده بپاخیر که گرید
وطنِ ما
خودکامه بخندد چو سوزد بدنِ ما
این پیر نتابد که ببیند طربِ سرو
با اشک ببینیم که خشکد چمنِ ما
آشفته شود گر که شکوفد هنرِ زن
صد قصه بسازد که بکوبد سَمَن ما
وعاظ نخواهند که افسرده شود شاد
دشمن بشمارند تمامِ سننِ ما
قاضی ندهد حُکم مگر با نظرِ بیت
از خشم زند نعره کشان بر دهنِ ما
کُشتند بسی اهلِ خرد با تَبَرِ
دین
دیری است که خون موج زند در سخنِ ما
دارد خبر از مرگِ جوان در گذرِ شب
هرچوب که شُد دار به دشت و دمنِ ما
هم خانه مده فرصتِ کُشتار به خونریز
تا دودهِ بدخیم نگردد
کفنِ ما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر