مبارک باشدت تسلیمِ ننگین
بنوشی باده ای از جامِ پیشین
چو هر جنگت کُشد خویشانِ ما را
چرا پنهان شوی در زیرِ خارا؟
دگر حرفی نزن از قله و کوه
مخوان هم منقلی سردارِ نستوه
ز وحشت پُر کنی هر دشت و برزن
ببندی وزنه ای بر پایِ
هر زن
فشاندی بذرِ غم بر خاکِ ایران
که در خلوت روی با نابکاران
چو بیتت خانهِ تزویر و زور است
دگر از سُلطه ات وقتِ عبور است
بزودی چون رسد وقتِ عقوبت
سحرگاهت شود رنگِ غروبت
به صحنِ محکمه بینی هزاران
خروشان مرد و زن از داغِ یاران
ز عزلت می شود میهن گلستان
بروید لاله ها هر سویِ بستان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر