هزاران رَخنه داری
در نظامت
ز هر روزن چکد زهری به کامت
ندانی خود خبر دزدت کدام است
سپاهی یا کلاهی یا امام است
اگر برهم زنی ترکیبِ دولت
بخندد هر کسی بر این جهالت
ز منقل کی بگیری ذره ای سود؟
که از هر روزنت بیرون زند دود
همی بینی خسارت ها ز جاسوس
چو سردارت فتد در دام یک بوس
گهی شکدم شود چون کوله بارت
رُباید با فسون اسرارِ کارت
به مسکو داده ای افسارِ خود را
که تازد چون مغول بر مُلکِ دارا
بسازد در وطن بیگانه پهپاد
که بنیانت کَنَد از بیخ و بنیاد
نباشی لحظه ای در
خانه ایمن
که باشد نقشه اش در دستِ دشمن
مبادا دل ببندی
بر امیران
که از دل دادنت گردی پشیمان
چو هر اُرگانِ تو راه رسوخ است
دوایِ منفذت خاک و کلوخ است