۱۴۰۳ آبان ۲۸, دوشنبه

خزانه غیب - شعر طنز

 


دردم نهفته به  ز طبیبانِ مدعی

باشد که از خزانه غیبم دوا کنند

حافظ


خزانهِ  غیبت  مگر خدا  خالی است؟

که حالتِ عظما همیشه اسهالی است

چو آتشِ  فتنه    ز بیت  خود   بارد

مگو که کردارش نشان دجالی است

بنفشه  بر جسمش  دگر  ندارد  سود

کنون دوای  او  فقط نمد مالی است

ز ترسِ موشک ها خودش شده پنهان

 پزشکِ پژمرده به کار حمالی  است

خدایِ  شصتی  را   نمی بَرَد  از  یاد

جوابِ هر شاکی طنابِ خلخالی است

به مومنان هر شب ز حوریان گوید

بهشت تو گویا دکانِ  تن مالی است

 چنانچه رمالی   طریقِ حق   باشد

دوا و درمانت ز پایه پوشالی است

اگر تو هم    دل را  به  مجتبا   دادی

بدان که پایانت به آب و گودالی است

 

۱۴۰۳ آبان ۲۲, سه‌شنبه

به جشنم نمی آیی؟ شعری از لوسیل کلیفتن شاعر آمریکایی آفریقایی تبار

 


به شکل انسان درٱمدنم را جشن می گیرم،

شرکت نمی کنی؟

در بابل به دنیا ٱمدم،

هم رنگین پوست و هم زن.

 

غیر از خودم الگویی مقابل چشمانم نبود،

خودم ساختمش.

اینک ایستاده ام روی پلی بین زمین و آسمان،

در حالی که دستی،

 دست دیگرم را محکم گرفته است.

 

بیا و در جشنم شرکت کن،

هر روز چیزی کوشیده،

که مرا از پای در ٱورد،

و نتوانسته است.

 

سروده: لوسیل کلیفتن

تولد: 1936

وفات: 2010

ترجمه: مهران رفیعی

won’t you celebrate with me

By Lucille Clifton

won’t you celebrate with me
what i have shaped into
a kind of life? i had no model.
born in babylon
both nonwhite and woman
what did i see to be except myself?
i made it up
here on this bridge between
starshine and clay,
my one hand holding tight
my other hand; come celebrate
with me that everyday
something has tried to kill me
and has failed.

۱۴۰۳ آبان ۲۱, دوشنبه

زنانِ گم شده - شعری از لوسیل کلیفتن شاعر و نویسنده سیاه پوست آمریکایی


زنان گم شده


 

اسم های شان را می خواهم بدانم،

اسم زنانی که با آنها قدم می زدم،

همانند مردان سرخوشی که،

دسته دسته راه می رفتند و

بازوهای شان را تاب می دادند.

 

 

و اسم زنان عرق  کرده ای که،

به آنها می پیوستم،

پس از مسابقه ای سنگین،

برای سوزاندن چربی هایم.

راستی وقتی که خنده کنان و بذله گویان،

آبجوهای مان را سر می کشیدیم،

همدیگر را چه صدا می کردیم؟

 

رفیقانم ، هم بازی هایم، خواهران گم شده ام،

حالا کجا هستند؟

همه زنانی که می توانستند مرا بشناسند،

پس اسم های شان،

در کجای این جهان است؟

 

سروده: لوسیل کلیفتن

تولد: 1936

وفات: 2010

ترجمه: مهران رفیعی


I need to know their names
those women i would have walked with
jauntily the way men go in groups
swinging their arms, and the ones
those sweating women whom i would have joined
after a hard game to chew the fat
what would we have called each other laughing
joking into our beer? where are my gangs,
my teams, my mislaid sisters?
all the women who could have known me,
where in the world are their names?

Lucille Clifton



۱۴۰۳ آبان ۱۶, چهارشنبه

آزار زنان - در اعتراض به آزار دختران دانشجو

 

آزارِ زنان

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم - حافظ

بزودی   بشکَنَد    خارایِ میدان

رها گردد زن از آزارِ و زندان

به سوراخی خَزَد خونخوارِ بدخو

جهان خُرم کُند   رُخسارِ  خندان

ندوزد چشم ناپاکی به مویی

فقیهی با هوایِ نفسِ مردان

نگردد گِردِ مُردم گشتِ   ارشاد

نجنگد دختری با چنگ و دندان

 دگر جرمی نباشد عشق ورزی

نبینی   در   گذر  قداره   بندان

نسوزاند کسی پیشانی خویش

نه کاسب پُر کنُد زیرِ زنخدان

نه  گوشی     بردَرَد   بانگِ  موذن

نه مُطرب غم خورد از دستِ نادان

به تعطیلی کِشد تدریسِ طوسی

به پایان می رسد دورانِ رادان

نبندد   ناکسی  دستانِ انسان   

اگر گُل افکند بر گورِ گُردان

نویسد  اهلِ  دل  حرفِ   دلش را

نمی ترسد دگر از پتک و سندان

چو  گردد عاقبت طرحِ نو آغاز

پیاله  پُر کنم  چون پیرِ  رندان

 


۱۴۰۳ آبان ۱۳, یکشنبه

خامش نمانیم - خطر جنگ افروزی خامنه ای را جدی بگیریم

 


 

در این شامِ خطر خامُش نمانیم

که   ما  هم    کاوهِ  آهنگرانیم 

فقیهِ  فتنه گر چون بسته چشمان

به گوشش سورهِ یاسین نخوانیم

 دلش افسرده و سقش سیاه است

دلا در این سرا چون بی کسانیم

نباشد   لشکرش هم جنسِ انسان

که از زخمِ سپه بس خسته جانیم

نشیند تا سحر در جمعِ شیخان

به  چاهِ  جاهلانِ    جمکرانیم

برآید   نخبه ها  از مامِ میهن

چرا فرمانبرِ این قحبه گانیم؟

سرایم مخزنِ گاز جهان است

ولی تا نیمه شب  دنبالِ  نانیم

گهی در چشم ما سروِ چمان بود

کنون  در  حسرتِ  بیدِ  خزانیم

چو  از نابخردی موشک  پَرَاند

ز نو در معرضِ رزمی  گرانیم

ز هر وجهِ  وجودش فتنه  خیزد

دگر باید  از او فرصت ستانیم

مبادا  خدعه اش   بندد زبان ها

نه جمعی بی خرد یا  بُز دلانیم

ز بانگِ رعدمان بیتش بلرزد

ز بامش بیرقش پایین کشانیم

به جُرم ِدشمنی با مُلک و ملت

ردای رهبری  تا  ته   درانیم

چو بر نورِ سحر شبنم نشیند

به  یادِ آشنا  اشکی   فشانیم

  

 

۱۴۰۳ آبان ۶, یکشنبه

حاکم هوس باز - جانبازی امام جمعه کازرون را کشت

 

 

 

 که هستی جز تبهکاری هوسباز؟

گرفتی  پاسخت  از مردِ  جانباز؟

اگرچه   حادثه در کازرون بود

ولی افشاگرِ دل هایِ خون بود

مشو خندان در آن سوراخِ مخفی

به پایان   می رسد وقتِ  اضافی

نیاید  امنیت  با  آهن  و سنگ

نظامت بشکند با آتشِ و جنگ

فروشد اجنبی    اسرارِ   کارت

نبینی از خودی غیر از حقارت

اگر جنگاوری در صحنه هم باش

نگیری  قله ها با  گُرزِ  خشخاش

چو غارت کرده ای جان های بسیار

بچینی  خرمنی  از کشتِ  خون  بار

نظر بر آخرِ  یارِ خود   انداز

چه آمد بر سرِ شیخِ زبان باز؟

بگوید  مرد  و زن  با   یارِ  همرنگ

که در سوگت زند زُهره  بسی چنگ


۱۴۰۳ آبان ۴, جمعه

دارزن - به یاد همه آزادگانی که به دار آویخته شدند

 

شنیدم  شبانگه  ز گیتارزن

که حاکم  نباشد دگر دارزن

کمی خیره  گشتم  بر آن   نیک روی

که رختش سپید و رخش صلح جوی 

کلاهش بزرگ و به رنگِ سرور

به پشتش نبسته   سلاحِ  غرور

به لبخندِ زیبا به هر کس بگفت

به  دل  کینه ها   نشاید   نهفت

سپس ساز چوبین به دامن نهاد

به آوایِ  دلکش  گلو  را  گشاد

ظریفان رعنا  ز غوغایِ  ساز

گشودند گیسو چو گل های ناز

نه کس داشت بیمی ز گشتِ   سپاه

نه شیخی عیان شد به قصدی سیاه

خمان بود گل ها ز دیوار و در

صبا  کرد  یادی  ز مرغِ  سحر

نشسته به بامی دو مرغِ سپید

نشانِ رهایی  نشاط   و  امید

به  ناگه   بیامد   صدایی     کثیف

به آنی جهان شد به چشمم سخیف

دوباره   سپاه  است  و  آژیرها

کِه حُکمی بداده به  جان گیرها؟

گمانی  ز دار و جوان و  طناب 

رُبود از  روانم  تمنایِ خواب