دردم نهفته به ز طبیبانِ مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
حافظ
خزانهِ غیبت مگر خدا خالی است؟
که حالتِ عظما همیشه اسهالی است
چو آتشِ فتنه ز بیت خود بارد
مگو که کردارش نشان دجالی است
بنفشه بر جسمش دگر
ندارد سود
کنون دوای او فقط نمد مالی است
ز ترسِ موشک ها خودش شده پنهان
پزشکِ پژمرده به کار حمالی است
خدایِ شصتی را نمی بَرَد از یاد
جوابِ هر شاکی طنابِ خلخالی است
به مومنان هر شب ز حوریان گوید
بهشت تو گویا دکانِ تن مالی است
چنانچه رمالی
طریقِ حق باشد
دوا و درمانت ز پایه پوشالی است
اگر تو هم دل را به مجتبا دادی
بدان که پایانت به آب و گودالی است