تقدیم به سیروس رزاقی پور
اهریمن
دریغا، درک او در حدِ
من نیست
گمانم دشمنش جز هموطن نیست
چنان آسان دهد فرمانِ آتش
که قدرِ کشتگان گور و کفن نیست
کُنَد داری به پا
هر روز و هر شب
مگو سروِ سهی در این چمن نیست
به صحرایِ عدن هر دَم
بَرَد دست
همی گوید که پایش در یمن نیست
رود برجی هوا اینجا و آنجا
دگر سبزی درین دشت و دمن نیست
به هر جایِ
وطن حرفِ دلار است
ولی نرخش دگر آن هف تومن نیست
بساط و رونقی
دارد پرستو
که دیگر مرغکِ هر یاسمن نیست
شمارِ قاریان باشد فراوان
به دربارِ ولی جایِ شمن نیست
خدایا، خشمِ او پایان ندارد
و هرگز طالبِ نقد و سخن نیست
نخواهد کس دگر قیدِ ولایت
که گردن حلقه ِ وصل رسن نیست
هر آن کس در دلش مهر وطن نیست
همانا رهبرش جز اهرمن نیست
چو از بیتش رسد بر ما بلایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر