۱۴۰۰ آذر ۶, شنبه

مرگِ رود - در سوگ زاینده رود و همدلی با خیزش مردم


مرگِ رود

کُهن رودِ دلِ ایران،

که در بایر دمیدی جان،

ز مرگ تو زمین نالان، زمان حیران.

نمی شاید ترا پایان،

چنین بی جان، چنین ویران.

نه چون مویی، تویی شریان.

 

به گِردت خانهِ دهقان،

کنارش، گله و چوپان.

گُل از مِهرت شود خندان،

سرودی سِر دهد خوشخوان،

در این بیشه، در آن رضوان.

 

چِه کس بسته گلویت را؟

لبان خنده رویت را.

ربوده نور و شورم را،

امیدم را، قرارم را.

 

عیان گویم به اهریمن،

تو بد کردی نه آن دشمن.

ببین کِشته، ببین خرمن،

دگر بس کن تو ما و من.

 

منال از جسمِ بیمارت،

خروشی کرده بیدارت.

امان از نفس امارت،

بِکُن فکری به احوالتِ.

چو ملت می کُند خوارت،

به دیوان می کشد کارتِ. 

هیچ نظری موجود نیست: