حمایت تلفنی سعید طوسی از حمید نوری
حمید و سعید
بزد زنگی بدان افتاده
در بند
سعیدِ نوحه خوان با طعن و لبخند
بگفتا ای حمیدِ دُم بریده
چرا رفتی به آن جایِ ندیده؟
مگر فوجِ پرستو در وطن نیست؟
دگر مرگت از آن سیر و سفر چیست؟
کنون بر سر مزن با دست و با مشت
که ما در پشت تو با دست و انگشت
مبادا از خودی چیزی بگویی
و یا از ناکسان یاری بجویی
به عهدی من بُدم چون تو گرفتار
شکایت ها بشد افزون ز خروار
به دست وسوسه داده عنان را
کشانده در برم هر نوجوان را
شدم از بختِ بد خود یک گنهکار
ولی حُکمی نشد هرگز
پدیدار
همه دار و ندارم
از نظام است
و گرنه لعنِ من در هر کلام است
اگر خواهی که رهبر باشه راضی
بزن حرفِ عبث در رویِ قاضی
بگو آنگه تو در خدمت نبودی
و عُمرا قاتلِ ملت نبودی
به پایان می رسد این دورِ
زندان
که دارد بیتِ او صد چنگ و دندان
چو بر خاکِ وطن آنگه نهی پا
برآرم لشکری با بوق
و کرنا
به پایِ پاکِ تو گُل ها فشانم
برایت کُرکُری هر جا بخوانم
اگر روزی نظام از هم بپاشد
دگر ما را چنین روزی نباشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر