خواهشِ خدا از مجتبی
قسمِ به جانِ عطا، تو رهبری مجتبی
دگر مکن پا به پا، ز پرده بیرون بیا
پدر شده ناتوان، به جان و جسم و روان
ز بس که دیده زیان، ز موجِ موی زنان
ز دودِ واجناسِ ناب، سرش فتاده ز تاب
به زورِ دارویِ خواب، شنا کُند در سراب
نه قله بیند بسی، نه جایِ مردُم خسی
چو بیش از او ناکسی، به بیکران می رسی
ز خرج و برجِ معاش، دمی خموده مباش
فقط به جیبِ اوباش، همیشه رانتی بپاش
مَزن عطا را زمین، عزیزِ لندن نشین
که می خورد انگبین، ز مخرجِ اهل دین
به سوی جمعِ داهی، هرگز نکن نگاهی
به محفلی الهی ، نشین به
گِردِ چاهی
به سبک و رسمِ طوسی، نشان بده خروسی
سپس بگو به روسی،
منتظرِ
جلوسی
کنون چو باد صبا، و یا به شکلِ و با
روانه شو مجتبی، تو محشری مرحبا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر