هرگز سزا نباشد در بیت زندگانی
شب ها کنارِ منقل فارغ از این گرانی
دور از حضور دشمن بر بالشی لمیدن
در بین رانت خواران با ژستِ پهلوانی
با جمله های تازی ضایع کنُی سخن را
تا بعد از آن بگویی الفاظِ لنترانی
املاکِ مردمان را اموال خود شماری
هر غاصبی بگیرد ترفیعِ ناگهانی
از مشکلاتِ مردم دستان خویش شویی
بر این و آن بتازی با حالتی
روانی
انسان بی ریا را از پیشِ خود برانی
از خفتنِ رفیقی رقصی ز شادمانی
هر روز یاوه گویی در بینِ بت پرستان
گاهی به ذکر کذبی گاهی لگد پرانی
استادِ کار کشته محتاجِ نان
نمایی
بخشی به اهل حوزه القابِ آن چنانی
پاهایِ مجتبی را بر نردبان گذاری
تا از پدر بگیرد تزویرِ
آسمانی
حافظ چه نیک گفته احوالِ واعظان را
در خلوتی بخسبند در جفتِ نوجوانی
شادم که گشت سعدی استادِ دلپسندم
بهتر از او کِه گوید از آتشِ نهانی؟