چه بیزارم ز تو ای شیخِ خونخوار
که هر شب می کنی کودک تو نشخوار
نهان دیگر مکن چنگالِ خود را
ببیند رنگِ خون چشمانِ بیدار
جفا چون کرده ای با مردمِ پاک
نبینی گرد خود غیر از خطاکار
از آن روزی که گشتی رهزنِ نفت
عنانت می کِشد دلال و سردار
چو غارت کرده ای پهنایِ این خاک
به هر سو بنگری بینی فقط خار
دلت را خوش کنی با مکرِ مداح
که خواند بهر نان الفاظِ ادبار
نباشی برتر از تیمورِ خونریز
چو داند باخبر کشتارِ
نیزار
مقرِ قاریت شُد مجلسِ فسق
چرا فاسد نشد هرگز گرفتار؟
ربودی از جفا جانِ کیان را
چرا آن بی گُنه بُردی سرِ دار؟
در اینجا فرصت ماندن تمام است
بخوان اسرارِ دل بر روی دیوار
برو بیرون دگر از میهن ما
بهمراه سپه بیت و کس و کار
بزودی بیت تو گردد دگرگون
بروید لاله ها بر رویِ آوار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر