۱۴۰۴ تیر ۱۹, پنجشنبه

جامِ آخر

 



آمدی از دخمه بیرون ناگهان

تا  بگیری کامِ آخر از جهان

حاصل   دیوانگی چشمت   بدید؟

از خروشِ ترکشی خوابت پرید؟

خود بدانی دوره ات آمد  بسر

کس نخواهد از رُخت بیند اثر

می گریزی بی سبب از آینه

رنگِ لبهایت بگوید هر کنه

از کدامین وحشتی پنهان شدی؟

ایمن از هر آتشِ سوزان شدی

آنچه   گفتی جملگی مردود  بود

زانکه وهمی قدرتِ عقلت ربود

نیست دیگر فتنه ای در چنبرت

تا  کِشانی  ناکسان   بر منبرت

چون بترسی از قیامی آشکار

یا  ز  مُردن در میانِ انفجار

جام را بر لب بنه بی ترس و لرز

یا برو  نیمه  شبی  آن سویِ مرز

 

هیچ نظری موجود نیست: