۱۴۰۴ تیر ۴, چهارشنبه

چند چاره برای پخش صدای خدا در زمان حمله های هوایی

 



در ظرف دو هفته گذشته که دشمنان خامنه ای آسمان کشورمان را به بزرگراه هایی ایمن و رایگان تبدیل کرده بودند، ناظران و مفسران بزرگ سیاسی و اجتماعی به بررسی همه خسارت های وارده از نظر جانی، مالی و عاطفی پرداختند و ناگفته ای باقی نگذاشتند. اما شوربختانه همگی آنها از تشخیص و تبیین مهمترین زیان وارده غافل ماندند، یعنی زیان های معنوی ناشی از حمله های هوایی. جالب است که حتی هوش مصنوعی هم متوجه این خسارت جبران ناپذیر نگردید، اگر هم فهمید به رویش نیاورد.

 بهرحال، بر کسی پوشیده نیست که در زمان معاصر صدای خدا فقط از گلوی رهبر فرزانه خارج شده است و به همین علت، الان بیش از دوازده روز آزگار است که صدای پروردگار به گوش کسی نرسیده، یعنی از همان روزی که سیدعلی خامنه ای به قله های زیرزمینی  البرز صعود کرد. پرسش اصلی این است که چه باید کرد؟  یعنی چگونه می توان در زمان حمله های هوایی دشمن، صدای خدا را به گوش مردم رساند؟

پس از مدتی فکر و استخاره کردن به کمک رایانه های فقهی، چند راه حل زیر بنظرم رسید:

 

1- اگر جنس مصالحی که برای ساختن پناهگاه سیدعلی استفاده شده مانع عبور صدای خدا می شود، لازم است از روس ها بخواهیم که با استفاده از مصالح رحمانی پناهگاه دیگری برای سخنگوی خدا بسازند تا صدای خدا خاموش نشود.

2- اگر در زمان حمله های هوایی گلوی سیدعلی ناگهان از کار می افتد، پس باید جانشینی برای حنجره او پیدا کرد که موقتا از جانب خدا حرف بزند.

3- شایسته ترین حنجره برای جانشینی گلوی سیدعلی بدون شک حلق گشاد سید مجتبا است، اما بعید است که خداوند رضایت بدهد که صدایش از مسکو یا پکن شنیده شود.

4- برای مدتی از گلوی فرد دوم نظام استفاده شود، یعنی حنجره رییس جمهور. اما اشکال این است که مجلس خبرگان با این کار موافقت نخواهد کرد، از آن گذشته بعضی وقت ها  آقا مسعود دوست دارد لاتی حرف بزند که ممکن موجب خشم خدا بشود.

 5- خدا خودش راه حل بهتری برای پخش صدای ملکوتی خویش پیدا کند، چون بخوبی می داند که سیدعلی ماه های آخر حیاتش را می گذراند و اصولا مردم نظر خوشی نسبت به روحانیون و گلوی فراخ شان ندارند. در ضمن برای آنکه پروردگار متهم به تبعیض جنسیتی نشود، شاید بهتر باشد که این بار صدای خدا از دهان دختران و زنان آوازه خوان بیرون بیاید، و خوشبختانه کمبودی در این زمینه نداریم.

                     


۱۴۰۴ تیر ۳, سه‌شنبه

تسلیمِ ننگین

 



مبارک باشدت  تسلیمِ  ننگین

بنوشی باده ای از جامِ پیشین

چو هر جنگت کُشد خویشانِ ما را

چرا  پنهان  شوی  در  زیرِ  خارا؟

دگر حرفی نزن  از قله  و  کوه

مخوان هم منقلی سردارِ  نستوه

ز وحشت پُر کنی هر دشت و برزن

ببندی  وزنه ای    بر پایِ  هر  زن

فشاندی بذرِ غم بر خاکِ ایران

که در خلوت روی با نابکاران

چو بیتت خانهِ  تزویر و زور است

دگر از سُلطه ات وقتِ عبور است

بزودی چون رسد وقتِ عقوبت

سحرگاهت شود رنگِ غروبت

به صحنِ محکمه   بینی   هزاران

خروشان مرد و زن از داغِ یاران

ز عزلت می شود میهن گلستان

بروید  لاله ها هر سویِ  بستان

 


۱۴۰۴ تیر ۱, یکشنبه

نشستی خودمانی برای کنترل استرس های ناشی از جنگ در کانون ایرانیان کویینزلند

 


استرالیا - مدیریت کانون با درک موقعیت حساس و خطرناک کشورمان و احساس مسئولیت در حفظ سلامت روانی جامعه ایرانیان کویینزلند نشستی را برنامه ریزی و با موفقیت برگزار کرد. این جلسه مفید در محل جدید کانون و با همکاری چند تن از مشاوران سازمان کیو پاست (QPASTT) انجام شد. کیو پاست سازمانی است که در ایالت کویینزلند به آسیب دیدگان از شکنجه و تروما کمک می کند. بسیاری از پناهجویان از خدمات رایگان این موسسه بهره می برند.

این برنامه در روز شنبه بیست و یکم ژوئن در ساعت ده و نیم صبح شروع شد و در حدود سه ساعت طول کشید. در طول این نشستِ گرم، شرکت کنندگان از خاطرات تلخ خود در مورد زمان جنگ، تجربه های مهاجرت اجباری و اضطراب های زیستن در غربت حرف زدند. مشاوران کیوپاست در محیطی آرام، با مهربانی و بدون داوری به قصه ها گوش کردند و موجب تسکین خاطر شرکت کنندگان شدند. قرار است خلاصه ای از این سرگذشت های شنیدنی بزودی منتشر شود.

در اواخر جلسه نماینده مردمِ منطقه در شهرداری بریزبن (پنی ولف) به جمع حاضران پیوست و همدردی خود را با جامعه ایرانیان بیان کرد و در مورد تجهیز ساختمان کانون وعده های مساعدی داد.

۱۴۰۴ خرداد ۲۸, چهارشنبه

زجرِ سرانه

 



کشاندی دشمنِ خود را به خانه

که افزون تر کنی  زجرِ سرانه

خودت پنهان شدی در زیرِ البرز

به دستی انبر  و  دستی دگر گرز

ز رویِ  منقلت خیزد بسی     دود

نه آن دودی که از سر میپرد زود

نداری     دلهره  از  رفتنِ برق

چو بینی چشمکی از دلبرِ شرق

اگر تابد  به  ما  صد  پرتوِ   مرگ

و ریزد بر زمین هر شاخه و برگ

گریزی ناگهان تا مقصدی دور

چه باکی گر بَرَد ما را تهِ گور

نگفتی  مجتبا  آخر  کجا   رفت؟

و یا ارثش چه شد از بابتِ نفت؟

تو گفتی   حملهِ  دشمن  محال  است

تمامِ حرف شان خواب و خیال است

چنان گفتی   سخن از قدرتِ خویش

که گویی دشمنت باشد چو هم ریش

بیا بیرون کنون از عمقِ  سنگر

بزن بر قلب هر دشمن تو اخگر

اگر هم خشتکت شد پاره پاره

جفا  بهرِ خدا   عیبی   نداره

جزایِ  زر زدن آخر  همین است

بقا یا رفتنت با روس و چین است

 

 

 

 

۱۴۰۴ خرداد ۲۶, دوشنبه

آحادِ ملت و خامنه ای

 


چه  بیزارم  ز  تو  ای شیخِ   خونخوار

که هر شب می کنی کودک تو نشخوار

نهان دیگر مکن چنگالِ خود را

 ببیند رنگِ خون چشمانِ بیدار

جفا چون کرده ای با مردمِ پاک

نبینی گرد خود غیر از خطاکار

از آن روزی که گشتی رهزنِ نفت

عنانت  می کِشد  دلال  و  سردار

چو غارت کرده ای پهنایِ این خاک

به هر   سو بنگری بینی  فقط   خار

دلت را خوش کنی با مکرِ مداح

که خواند بهر نان  الفاظِ   ادبار

نباشی برتر از تیمورِ خونریز

چو داند  باخبر   کشتارِ نیزار

مقرِ قاریت شُد  مجلسِ  فسق

چرا فاسد نشد هرگز گرفتار؟

ربودی  از جفا  جانِ کیان  را

چرا آن بی گُنه بُردی سرِ دار؟

در اینجا فرصت ماندن تمام است

بخوان اسرارِ دل  بر روی دیوار

برو  بیرون دگر از میهن   ما

بهمراه سپه  بیت و کس و کار

بزودی بیت تو گردد دگرگون

بروید  لاله ها بر رویِ  آوار 

۱۴۰۴ خرداد ۲۴, شنبه

سخنانِ عظما با دلقکانِ مجلس

 


بگویم  نکاتی  به  جمعِ   شما

که رفتید مجلس به دستورِ ما

بدانم  پلیدید    و هم مفتخوار

ندارید شرمی ز کشتار و دار

نخواهم که نقدی بگردد بیان

و یا بر خلافم بچرخد  زبان

اگر سر ز فرمانِ من برکشید

و ناگه  هوادارِ مردم   شوید

بگیرید  پاداشِ  گردن کِشی

که باشم سرآمد به آدم کُشی

نه مسعود  باشد  به  چشمم  کسی

نه آن کس که گوید به ملت خسی

ندیدید  پایانِ  آن      بد شگون؟

که در آب رفت و نیامد برون

رییسی که هرگز وجاهت نداشت

قدم را ز غفلت به میدان گذاشت

فنا کرد جانش چو افزون بخواست

ندانست  حرفم   کلامِ     خدا است

نگویید  زین پس ز بیداد و  درد

نه از فقرِ ملت نه از کیکِ زرد

مبادا  گرانی  شود  بحثِ    روز

که تقدیرِ امُت زیان است و سوز

نپرسید  هرگز  ز    رازِ  نظام

که با کس نگویم ز قصدم کلام

چو رحمی ندارد دل سنگِ ما

برقصید دزدان   به آهنگِ ما

۱۴۰۴ خرداد ۱۷, شنبه

جانشین خمینی

 

 

 

رهزنِ ثانی چو بر کرسی نشست

پشتِ مردم از ستم بدتر  شکست

هست آیا در دلِ سنگش وفا؟

یا  بداند زشتی جور و جفا؟

کی بفهمد مشکلِ  قشرِ فقیر؟

یا شناسد حسرتِ نان وپنبر؟

از خموشی ها  شود   حتی خبر؟

ریزد اشکی تا خورَد سروی تبر؟

همدلی هرگز کُند با مادران؟

مادرِ مهسا، ندا یا که  کیان؟

چون فسادِ این نظام از حد گذشت 

جور حاکم بدتر از  بیگانه گشت

رانت خواری آفتی مرسوم شد

دردِ مردم با دعا  درمان  نشد

گر چه خواهد مجتبی گردد امام

لیک ترسد از سقوطِ سختِ شام

عاقبت این  نفرتِ از ظلم و فساد

می سپارد سُلطهِ  رهزن  به  باد 

۱۴۰۴ خرداد ۱۳, سه‌شنبه

خانه دوست - غزلی بیاد سهراب و فریدون

 


 

دل  که  تنگ است برو خانه  دوست

چرکِ دل را نتوان شُست چو پوست

گوشِ دل بند بر این رهزنِ پیر

بانیِ بیت  ز بنیاد  دو رو ست

چون ببیند دشمنان بر گِردِ خویش

دشمنش شاید همان  اوهامِ  اوست

هست عمرش چون شبِ هجران دراز

حُکم هایش خونین تراز خارِ گلو ست

 سدِ راهی     بر رهِ  عشاق  بست

چون نداند صحبتِ دل ها نکو ست

پیرِ می خوار به هر خامی  نگفت

دُردِ گلرنگ نه از جام و سبو ست

لیک این را  در کناری  فاش  کرد

جمعِ شیخان مخزنُ راز مگو است

آن یکی اهل  لواط   است   و زنا

وان دگر فتنه گری مفسده جو ست