چرا گاز گشته کنون دشنم؟
بسوزد چو کاهی روان و تنم
مگر گاز دارد ز دل ها خبر؟
که کوبد بر این جسم ناقص تبر
ز فتوایِ من او نترسد چرا؟
به قدرِ پشیزی نگیرد مرا
نشاط و طراوت گریزد ز من
در اطرافِ بیتم بسوزد چمن
اگر گاز گردد چو آن اکبرم
دمارم درآرد ز پشتِ سرم
گریزم ز خانه به حالِ خراب
بمیرم چو یارم در آغوشِ آب
به تندی بگویم به هر خطِ گاز
که دارم به درمان و دارو نیاز
مبادا که گازی بترکد ز نو
که مرگم بیفتد به سرعت جلو