۱۴۰۴ فروردین ۱۶, شنبه

سقوطِ آخرین پطر


 

چو گفتی یاوه ها در خطبهِ فطر

به  یاد آمد غرورِ  آخرین  پطر

نگفتی جمله ای از رنجِ   جانان

نه از زخمی که دارد مامِ ایران  

ندانی بازیِ چرخِ  زمان  را

بکوبد بر زمین ناپختگان را

بسی  بالا و پایین   دارد این   دَهر

گهی شهدِ عسل روزی همان  زهر

گمان کردی حکومت ارثِ آقا است

جهاندار زمینِ   نیرویِ ناجا  است

نشد مانا شهی با تیپ و لشکر

قیامی     برکَند  بیخِ  ستمگر

مکن بازی دگر با آتش و خون

که گیرد دامنت ای پیرِ مجنون

چو ما را کرده ای محتاج  و بد حال

ببینی    حاصلش   تا    آخرِ    سال

نمانده  معبری در پیشِ        رویت

نه غمخواری که گرید روی گورت

۱۴۰۴ فروردین ۱۲, سه‌شنبه

مذاکرات نامستقیم - در تایید نامه استاد مهرآیین

 


چرا چت کردنت   نامستقیم است؟

مگر قصدت رواجِ پانتومیم است؟

زبانت بهر خطبه نیست کوتاه

نشیند گِرد تو   شیاد  و روباه

دو ساعت چون نشینی پایِ منقل

چه بحثی می کنی با جمعِ انگل؟

چو مَحرَم بوده ای با شخصِ پوتین

دگر شِکوه مکن از پیرِ بی    دین

مگو چون آن اسد حرفی اضافی

ندیدی  حاصل هر   قصه  بافی؟

نخواندی     نامهِ     استادِ    دانا؟

چرا پس می کنی امروز و فردا؟

بیا  پایین  دگر  از  کُرسیِ     خویش

که راهت بسته شد از پشت و از پیش

به ماتحتت  نزن هر دم  بنفشه

که بختت با دوا درمان نمیشه

مزن ساز و دهل با جیبِ خالی

مرو سویِ اتُم  با خوش خیالی

نبینی روزِ خوش زین پس درین خاک

که دارد صد هزاران غنچهِ پاک

دگر فتنه نکن در کنجِ خلوت

بهارت شُد خزان ای شیخِ شهوت

نیاید امنیت از شهرِ موشک

برو اندیشه کن از بهرِ پوشک

همان بهتر که گردی زود تسلیم

 که  گوید نکته ها اوراقِ تقویم

 

۱۴۰۴ فروردین ۶, چهارشنبه

پیرِ بد مست

 





کدامین می  خورد این پیرِ بد مست؟

که   چشمش  قله بیند  منقلی  پست

چرا   آتش  زند  بر  مُلکِ ایران؟

مگر با اهرِمَن او گشته همدست؟

نیارد  بر زبان  تبریکِ   نوروز

گمانم رسمِ تازی در دلش هست

خصومت می کند با  اهلِ   فرهنگ

بکوبد بر سر خوشخوان و تردست

چنان  گوید  ز  بوی باغِ   فردوس

تو گویی منقلش در آن جهان است

ندارد   کس    ز  او  دیگری  امیدی

چو هر نامردمی از وی برون جست

به رویش  گرچه  بارد  ابرِ   اندرز

دو گوشِ خود به پندِ ناصحان بست

ببینی  ژاله ها  بر جامِ          لاله

که تیغِ فتنه اش هر ساقه را خست

ندانم   مقصدش   از  این   لجاجت

که ما را می کشد در کنجِ بن بست

براندازی  کنون راهِ     نجات   است

ز  خیزش می توان از هر جفا رست

 


۱۴۰۳ اسفند ۲۸, سه‌شنبه

پاسخ به نامه ترامپ

 

چگونه  من  دهم  پاسخ  به نامه؟

که اشکم تر کند رخسار و جامه

تلف    کردم مجالِ  گفتگو   را

شکستم گردنِ هر چاره جو را

کنون  درمانده و هم ناترازم

نمی بینی مگر دستِ درازم؟

ز هر سو می پرد تیری به سویم

نمانده   ذره ای از        آبرویم

اسیرِ نخوت و در بندِ جهلم

بنفشه بی سبب بر ته بمالم

خطا کردم که کُشتم یارِ دیرین

ندیدم بعد از آن رویایِ شیرین

نمادِ  ناله  شُد آن   شیخِ   خندان

که بر فرقش زدم بدتر ز سندان

از آن هاله به سر   خیری ندیدم

ز جورش زجرِ کشداری کشیدم

حسن چون با من و بیتم  در افتاد

جواب حیله را  با حیله ای    داد

رییسی را نشاندم بر صدارت

ولی  ناگه  بزد  سازِ جسارت

بدادم پاسخش در جنگلیِ دور

که  لافد تا  ابد  بر منبرِ گور

غلامِ آخری  گویا   پزشک است

ولی تجویزِ او آبِ زرشک است

خدایا من  دگر طاقت   ندارم

که مرهم بر دلِ  زارم گذارم

بکن رحمی بر این آلودهِ گرد

رها کن پیکرم از ناله و درد

بماند  نامِ  من  باقی   به   عالم

حسد ورزد همی هیتلر به حالم

 

 

۱۴۰۳ اسفند ۲۷, دوشنبه

شاهزادگانی که در برج لندن زندانی، شکنجه یا کشته شدند

 


سال ها پیش فرصتی دست داد تا چند روزی از جاذبه های گردشگری لندن دیدن کنم، راهنماهای توریستی، نقشه پایتخت و مسیرهای اتوبوس ها و قطارهای شهری را روی میز گذاشتم و مشغول برنامه ریزی شدم. بزودی متوجه شدم که برای این انجام کار به زمان طولانی تری نیاز دارم. از گالری ملی و موزه بریتانیا شروع کردم و براستی لذت بردم، و جالب است که بازدید از هر دو موسسه رایگان بودند. بعدش به سراغ هاید پارک رفتم و در کنار دریاچه زیبایش قدم زدم و برای قوهای سپید و مرغابی های رنگارنگ غذا پرتاب کردم. به دیدن  پل های معروف و ساعت بیگ بن هم رفتم. روزی هم در اطراف کاخ بوکینگهام قدم زدم و از مراسم تعویض گاردهای سلطنتی عکس گرفتم، چه اونیفورم های زیبایی، چه اسب های خوش اندامی و چه مراسم منظم و باشکوهی داشتند. روز بعدش سوار قطار شدم و به منطقه سرسبز اکسفورد رفتم و چند ساعتی را در دهکده و دانشگاه آنجا گذراندم و یکی از اساتید معروف ایرانی را هم ملاقات کردم. روز بعد را در دهکده گرینویچ قدم زدم و شگفت زده شدم. تا اینجای کار همه چیز زیبا و شیرین بود تا اینکه نوبت به برج لندن رسید، در صف طولانی ایستادم، بلیطی را که چندان ارزان نبود خریدم و دو ساعتی را در میان صدها بازدیدکننده دیگر به دنبال راهنمایِ تور راه رفتم و وحشتزده به قرون وسطا پا گذاشتم.

 

از آن زمان ده - پانزده سالی می گذرد و بسیاری از نام ها و جزییات آن وقایعِ تلخ را فراموش کرده ام. اما هنوز ناپدید شدن آن دو شاهزاده نگون بخت را از یاد نبرده ام، یعنی هانری پنجم دوازده ساله و ریچارد (دوک یورک) نه ساله. راهنمای کارکشته مان می گفت که کشته شدن این دو شاهزاده هنوز از بزرگترین اسرار سلطنتی بریتانیا است. این دو شاهزاده در طول جنگ های گل سرخ در سال 1483 ناپدید شدند. می گفت دو قرن دیرتر، دو اسکلت در برج لندن پیدا شدند که برخی تصور می کنند مربوط به آن دو شاهزاده گمشده باشند. بقیه حکایت ها هم تلخ بودند، قصه هایی از برادر کشی و جنگ قدرت در طی قرون دوازدهم تا هفدهم. یادم هست که هنگام عبور از تونلی در داخل برج، یکی از توریست های آسیایی به طعنه گفت: پس دیانا اولین قربانی نبوده است.

 

وقتی آن تور ترسناک تمام شد حال عجیبی داشتم. هر چند که تا غروب هنوز دو - سه ساعتی مانده بود و باران هم نمی بارید اما ترجیح دادم که گردشگری را ادامه ندهم، تصمیم گرفتم کافی شاپی پیدا کنم شاید که خودم را از شر آن داستان های تکان دهنده راحت کنم. خوشبختانه در کنار رودخانه تیمز قهوه خانه های فراوانی پیدا می شود و یافتن محلی دنج آسان بود. بر خلاف صبح که سطح آب تا بالای دهانه های پل می رسید، حالا زمان جزر بود و پرندگان بزرگ و کوچک مشغول خوردن کرم های بستر گل آلود رودخانه بودند، و رفت و آمد قایق ها کماکان ادامه داشت.

قهوه را به آهستگی فرو می دادم و دانسته هایم را در ذهن مرور می کردم، آنچه را که بازدید از برج لندن به خاطرم آورده بودند. کور کردن رضاقلی به فرمان پدرش، نادرشاه افشار. به قتل رسیدن سلطان مسعود غزنوی در زندان به فرمان برادرش. کشته شدن امیرکبیر به فرمان ناصرالدین شاه قاجار و کشته شدن خودش با گلوله میرزا رضای کرمانی و ... تا کشته شدن اسفندیار به دست رستم چرا که گشتاسب شاه تمایلی به واگذاری سلطنت به ولیعدش نداشت.

 

و امروز که خیزش گسترده و پرتوان مردم ایران ولایت خون آلود علی خامنه ای در آستانه سقوط قرار داده است، نمی دانم چرا دوباره صحبت از شاهزادگی می شود؟ من که دوست ندارم هیچ انسانی در معرض مخاطراتی که در بالا نوشته شد، قرار بگیرد. وقتی که به سرنوشت آخرین پادشاهانی که بر ایران حکومت کرده اند فکر می کنم هرگونه شک و تردیدم رنگ بیشتری می بازد. محمدعلی شاه و احمد شاه قاجار برکنار شدند و در تبعید به خاک سپرده شدند و پس از آنها رضاشاه بزرگ و پهلوی دوم هم عاقبت بهتری نداشتند. و نکته آخر، هر چند که برخی از سلاطین و فرزندان آنها بدست مخالفان خود به قتل رسیدند، مثل نیکلای دوم تزار روسیه و لویی شانزدهم پادشاه فرانسه، اما اکثر درباریان در نتیجه جنگ قدرت و بدست نزدیکان خود کشته شده اند.

از خود می پرسم تاریخ برای درس گرفتن است یا نادیده گرفتن؟

 

1- برج لندن

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D8%AC_%D9%84%D9%86%D8%AF%D9%86

۱۴۰۳ اسفند ۱۴, سه‌شنبه

صورت و سیرت قاریان - در تایید افاضات داهیانه عظما در جلسه شرفیابی قاریان

 


ز نو گفت عظما به شیخانِ خویش

نشاید  ز  شهوت    تراشید  ریش

اگر مویِ صورت شود ناپدید

غم و دردِ عالم   بگردد شدید

اگر شخصِ طوسی مُدرِس نبود

خدا  کی صدای   فقیهان  شنود؟

از این  رو بسازم   بسی حوزه ها

و اصرار ورزم بر این روضه ها

که  رونق  بگیرد   بساطِ   لواط

چه در پشتِ منبر چه تویِ حیاط

قرائت توانا   کند روح  و تن

بدین سان بگشتم چو آن پیلتن

پسر گر بگیرد  ز قاری  گرا

پس از آن نگوید به مُلا چرا

ز بسطِ  شریعت شدم     رستگار

چنین گفت دیشب به من  کردگار 

۱۴۰۳ اسفند ۱۱, شنبه

توصیه های عظما به امت

 

ببندید  چشم   و     گشایید   گوش

که بس یاوه گویم به سبک سروش

اگر من فسُردم تن و جانِ تان

و گر بیش کردم  غمِ نانِ تان

اگر رفت رونق زهر کسب و کار

و گر   برکشیدم   جوانان  به  دار

اگر مِهر ورزم به اهلِ لواط

و از دودِ منقل بگیرم  نشاط

اگر نفتِ ارزان فروشم به چین

و گر ظلم کردم به ایران زمین

اگر  باز  کردم  درِ  اختلاس

و گر طفلِ مردم ندارد لباس

اگر شیخِ جمعه بگوید دروغ

و گر حبس باشد جزایِ نبوغ

اگر سیم  بخشم  به  مداحِ خویش

و گر خون بریزم ز هر شاه بیش

اگر برگزدیم  رهِ  جنگ  را

به خنجر دریدم دلِ تنگ را

اگر نیست شهدی به حلقومِ   تان   

و گر خشک کردم بر و بوم تان

مبادا که   امت   شود   نا   امید

که نصرت بیاید ز عُسرت پدید

چنین است رسمِ سرانِ جهان

که گیرند کامی به  قدرِ توان

پرستید   من را  که    فرزانه ام

نه مست و نه خام و نه دیوانه ام

در آخر به پورم دهم رخت را

که آسان نبازم من این تخت را