۱۴۰۳ اسفند ۶, دوشنبه

نگاهی به کتاب "کشف قاره استرالیا و سرگذشت بومیان آن"

 


تا اواخر قرن بیستم دسترسی به منابع معتبر یکی از چالش های اصلی نویسندگان برای نوشتن کتاب هایی از این دست بود. اما انقلاب اطلاعات و فناوری ارتباطات چالش دیگری بر سر راه مولفان قرار داده است، چگونه از میان خروارها منبع موثق و جزییات مفصل فقط مطالب خاصی را دستچین کرد و آنها را در کنار هم گذاشت تا کتاب منسجمی درست شود؟

اگر به عنوان این کتاب فکر کنیم، موضوعات مختلفی به ذهن مان می رسد، از تاریخچه زمین شناسی، زیست شناسی و بومیان اولیه آن، از موقعیت جغرافیایی استرالیا تا سیاست مهاجرپذیری آن، از معادن عظیم و صادرات متنوع مواد معدنی و تولیدات صنعتی، از کشتزارهای بیکران و چراگاه های پهناور و صادرات محصولات غذایی، از سواحل رویایی و جزایر زیبای مرجانی و جاذبه های توریستی و ده ها موضوع جالب دیگر.

این کتاب دارای چهار فصل اصلی و هفت پیوست خواندنی می باشد. در ضمن بخش نمایه در آخر کتاب، پیدا کردن محل ها، افراد و رویدادها را آسان تر می کند. علاوه بر این ها در پایان هر فصل لیست منابع استفاده شده نوشته شده است.

در بخش اول به کشف قاره استرالیا توسط اروپاییان پرداخته می شود، از شروع ماموریت ها در سال 1605 تا رسیدن اولین ناوگان انگلیسی به بندر سیدنی در سال 1788. از این طریق با علت تجاری این سفرهای طولانی و پرخطر آشنا می شویم و رقابت قدرت های سیاسی آن دوران.  

فصل دوم به تاسیس مستعمرات کیفری و آزاد در استرالیا اختصاص دارد. در باره تجارت محکومین و شرایط نگهداری زندانیان می خوانیم و اطلاعات مفیدی در مورد ناوگان های اعزام شده به نقاط مختلف استرالیا به دست می آوریم. ماجرای شورش های محکومان و سرکوب آنان توسط ارتش انگلیس در قرون هجده و نوزده تصویر روشنی از اوضاع آن دوران را در مقابل چشمان ان 

قرار میدهد.

موضوع فصل سوم اکتشافات داخلی استرالیا می باشد. از جمله این مطالب عبور از کوه های بلو ماونتینز است که چون حصار بلندی در غرب سیدنی کشیده شده و این شهر بندری را از سرزمین های مرکزی جدا می کند. در ماموریت های متعدد و متوالی مسیر رودخانه های اصلی این کشور نقشه برداری می شوند و همچنین زمین های حاصلخیز شناسایی می گردند. در ضمن، تلاش های متعددی برای یافتن دریایی در مرکز این قاره انجام می شود که موجب مرگ شماری از کاشفین می گردد. دریایی فرضی که یک فیزیکدان هلندی در مورد وجود آن مطالبی منتشر کرده بود.

با سرگذشت بومیان استرالیا در فصل چهارم آشنا می شویم. داستان کوچ بومیان به این قاره را می خوانیم در زمانی که هنوز استرالیا از خاک آسیا جدا نشده بود. از آثار اولیه زندگی بومیان و دانش و فرهنگ آنها مطلع می شویم و همچنین از علوم محیط زیستی آنان. در مورد کارهای هنری بومیان، مراسم آوازخوانی و رقص شان نیز نکات خوبی می آموزیم. کشتار بومیان توسط مهاجرین از قسمت های تلخ و تکان دهنده فصل چهارم است، از کشتار به علت اشاعه بیماری های واگیردار تا شلیک گلوله و مسموم کردن غذای بومیان. به رسمیت شناختن حق بومیان و رفع تبعیض از آنان، توجه به وضعیت رفاهی و بخصوص تندرستی و اشتغال آنان پیشرفت های اجتماعی استرالیا را در پنجاه سال اخیر نشان می دهد

در پیوست های ششم و هفتم به موضوع مهم "نسل ربوده شده" پرداخته می شود و با ذکر دو سرگذشت واقعی مربوط به دختران ربوده شده، زشتی این سیاست نژادپرستانه بخوبی تصویر می شود.  

در مجموع بنظر می رسد که فریدون قاسمی در رسیدن به هدف بزرگش موفق شده و کتاب جامعی را در اختیار خوانندگان قرار داده است، هر چند که این کتاب مثل هر اثری دیگری دارای کاستی هایی هم می باشد. بدون شک ورزش دوستان میل دارند در مورد امکانات ورزشی استرالیا بدانند زیرا در ظرف چند سال آینده این کشور برای سومین بار میزبان مسابقات المپیک خواهد بود. از طرف دیگر، دانشگاه های استرالیا هر ساله هزاران دانشجوی بین المللی را برای ادامه تحصیل به شهرهای مختلف این کشور می کشانند. در حال حاضر تعداد این دانشجویان در حدود نیم میلیون نفر می باشد که نقش مهمی در شکوفایی اقتصادی و توسعه اجتماعی کشور بازی می کنند. از طرف دیگر با توجه به اوضاع وخیم اقتصادی و اجتماعی ایران و فرار روزافزون مغزها از کشور در حال حاضر استرالیا به محل زندگی هزاران متخصص ایرانی تبدیل شده است که در رشته های مختلف علمی، خدماتی، هنری، صنعتی و تجاری فعالیت می کنند و موفقیت های چشمگیری به دست آورده اند، جای این موضوع هم خالی است.

این کتاب هم مثل دو کتاب قبلی دکتر قاسمی توسط نشر مهری در لندن منتشر شده است و نمونه دیگری است از خدمات فرهنگی ایرانیان ساکن استرالیا به فارسی زبانان.


کانونی که دیگر کانون نیست - چگونه یک افراط گرای حزبی کانون ایرانیان کویینزلند را به انزوا کشاند؟

 


هدف از نوشتن این مقاله:

تشویق نیروهای اپوزیسیون به همکاری با یکدیگر به کمک یک تجربه عینی

مقدمه:

مبارزه نفسگیر مردم ایران برای دستیابی به آزادی به مرحله حساس نهایی نزدیک شده است و همگان طلیعه رهایی را می بینند  و واکنش هایی نشان می دهند. رهبر خودکامه نیروهایش را به رخ می کشد، بودجه دستگاه های امنیتی و انتظامی و تبلیغاتی خود را دیوانه وار افزایش می دهد، تعداد بیشتری را دستگیر و اعدام می کند تا در سایه وحشت چند روزی سقوط خود را به تعویق بیندازد. از طرف دیگر، مردم رنجدیده از هر فرصتی استفاده می کنند تا صدای اعتراض خود را بلندتر کنند، از درون راهروهای زندان گرفته تا میدان های ورزشی، محوطه دانشگاه ها و ایستگاه های مترو. اعتراضات مردم بسیار گسترده است و محدود به مناطق، مشاغل، گروه سنی، مذهبی و جنسیتی خاصی نیست و همین تنوع و گستردگی قوای انتظامی را به حالت آماده باش دائمی در آورده است. امروزه همه می دانند که رژیم خودکامه حاکم بر ایران خود را ملزم به رعایت هیچگونه قانون و ضابطه اخلاقی نمی داند و کوچکترین علاقه ای به مردم، فرهنگ و خاک ایران ندارد و هر امتیازی را آشکارا یا مخفیانه به بیگانگان می دهد. سید علی خامنه ای با اجرای سرسختانه سیاست "تفرقه بینداز و حکومت کن" بیش از سی سال است که بر اریکه قدرت مطلقه تکیه زده است و از هر روشی برای حذف رقبای خود و جلوگیری از تشکیل نهاد های مردمی استفاده کرده است و لزومی به تکرار آن ها در اینجا نیست. بنابراین، مهمترین وظیفه اپوزیسیون در شرایط فعلی همکاری مسئولانه و هوشمندانه با یکدیگر است.

در این مقاله با تمرکز بر روی آنچه بر سر کانون ایرانیان کویینزلند آمد می توانیم از تکرار آن در سایر شهرها جلوگیری کنیم و اجازه ندهیم اکسیژن بیشتری به ریه های رژیم فاسد خامنه ای برسد.

تاریخچه مختصری از کانون ایرانیان کویینزلند:

کانون ایرانیان کویینزلند یکی از خوشنام ترین و با سابقه ترین نهادهایی است که مهاجران ایرانی در استرالیا تاسیس کرده اند. این مرکز در اواخر دهه هشتاد میلادی به همت جمع کوچکی از ایران دوستان و با کمک دولت فدرال استرالیا تشکیل شد و در طول دهه های گذشته و با افزایش تعداد مهاجران ایرانی توسعه چشمگیری یافته است.

از آنجایی که دولت فدرال استرالیا اصول سیاست چند فرهنگی را پذیرفته و دنبال می کند توجه خاصی به گروه های قومی کند و بر اساس ضوابط مدونی امکاناتی را در اختیار آنها قرار می دهد. کانون ایرانیان کویینزلند توسط هیات مدیره ای اداره می شود که از طرف اعضای مالی کانون برای مدت یک سال انتخاب می شوند. از مهم ترین فعالیت های گذشته این کانون برگزاری جشن های ملی بخصوص نوروز، چهارشنبه سوری و سیزده بدر، برگزاری جلسات فرهنگی از جمله شب های شعر، شرکت در مسابقات ورزشی، تدارک یا همکاری در اجرای برنامه های تفریحی و هنری بوده است.

در سال های دهه نود میلادی که تعداد قابل توجهی از دانشجویان بورسیه ای در بریزبن، مرکز ایالت کویینزلند، تحصیل می کردند، نمایندگان رژیم جمهوری اسلامی حضوری پررنگ و علنی داشتند. آنها دانشجویان بورسیه ای را مجبور به رعایت ضوابط ظاهری و شرکت در مراسم مذهبی می کردند و از آنها می خواستند که از جامعه ایرانیان کویینزلند فاصله بگیرند و در جشن های ملی حضور پیدا نکنند.

با شروع جنبش سبز، ایرانیان کویینزلند هم دست به حرکت های اعتراضی مفصلی زدند و کانون ایرانیان کویینزلند تسهیل کننده اصلی این اعتراضات بود. مجوزهای لازم برای  تجمع ها و راهپیمایی ها توسط هیات مدیره کانون گرفته می شد، پلاکاردها و بنرها با کمک کانون تهیه و نگهداری می شد، و دعوت از سیاستمداران و نمایندگان مجلس نیز توسط کانون انجام می شد.

پس از سرکوب جنبش سبز در داخل، مقامات رژیم سرکوبگر تصمیم گرفتند که مدیریت کانون را به چنگ آورند زیرا متوجه شده بودند که ادامه سیاست های قبلی و برگزاری مراسم مذهبی و عزاداری ممکن نیست. در این مرحله، تازه واردانی به عضویت کانون درآمدند که سر و وضعی غیر مذهبی داشتند و بیشترشان جوانانی تحصیل کرده بودند که به عنوان مهاجر متخصص ویزای ورود گرفته بودند. این گروه به سرعت مدیریت کانون را بعهده گرفته گرفتند و تمام تلاش خود را صرف برگزاری جشن نوروز بصورت مجلل و در گرانترین سالن های شهر کردند، اصرار داشتند که از خوانندگان معروف ساکن آمریکا برای برنامه ها استفاده کنند و اجازه ندهند که از امکانات کانون برای حمایت از اعتراضات مردم ایران استفاده شود. این گروه با زیرکی ادعا می کردند که اساسنامه کانون اجازه فعالیت اجتماعی و سیاسی را به آنها نمی دهد در حالیکه همه می دانستند که چنین نبود. یکی از افراد همین گروه که مدتی هم سرپرست کانون ایرانیان کویینزلند بود، سال ها است که رییس حوزه رای گیری جمهوری اسلامی در بریزبن است و در آخرین انتخابات ریاست جمهوری، تیرماه 1403، از داخل حوزه خارج شد و به تظاهرکنندگان توهین کرد، هم کلامی و هم با نشان دادن انگشتان دست. همین شخص سال ها قبل و در زمان مدیریتش بر کانون با صحنه سازی، پلیس را به خانه یکی از متخصصان خوشنام کشاند تا دستگاه های صوتی مسروقه متعلق به کانون را از اتومبیل وی خارج کنند. در ضمن ناپدید کردن طومار سبزی که قرار بود به پاریس فرستاده شود تا به همراه طومار سایر شهرها از برج ایفل آویزان شود توسط افراد همین گروه انجام شد. طوماری که حاوی چند صد اسم و امضا بود.

با شروع و اوج گرفتن انقلاب زن، زندگی، آزادی خیابان ها و میادین بسیاری از شهرهای جهان شاهد برگزاری اعتراضات ایرانیان بر علیه رژیم جنایتکار سید علی خامنه ای بود و گزارش های مفصل و متعددی از این فعالیت ها تولید و منتشر شده است که بخوبی نشان دهنده نفرت مردم ایران از رژیم موجود می باشند. در بریزبن هم ما از نزدیک ناظر این حرکات اعتراضی بودیم که بیش از یک سال ادامه داشت. در بزرگترین راهپیمایی این دوران، بر اساس تخمین پلیس کویینزلند، در حدود پنج هزار نفر شرکت کردند که با انظباط و هماهنگی چشمگیری از خیابان های مرکزی شهر عبور کردند و در پایان خواستار سرنگونی رژیم کنونی شدند. ایرانیان کویینزلند از مسئولین کانون انتظار داشتند که به روال جنبش سبز نقش فعالی در برگزاری اعتراضات داشته باشد اما آنها رغبتی به این کار نشان ندادند و سنگ اندازی کردند.

کم کم ماهیت هیات مدیره قبلی کانون بر مردم آشکار شد و گروه بزرگی خواستار برگزاری انتخابات زودرس شدند و در نتیجه گروه جدیدی بر سر کار آمدند، در دی ماه 1401، کسانی که چهره های جدیدی بودند و در انقلاب مهسا فعالیت زیادی کرده بودند. از جمله این افراد، هیات مدیره جدید کانون، جوانی بود که گرایش های سیاسی خود را آشکار نکرده بود ولی پس از سفری به اروپا و شرکت در جلسات حزبی رفتار افراطی خود را آغاز کرد و به شخصیتی تمامیت خواه مبدل گشت. پس از آن ایشان از هر فرصتی برای حذف دیگران و عضوگیری برای حزب ایران نوین استفاده کرده است. از تجمعات اعتراضی فیلم می گیرد و آن ها را برای شبکه خاصی می فرستد و شرکت کنندگان را اعضا و یا  هواداران حزب خود معرفی می کند. در برگزاری اولین سالگرد انقلاب مهسا، ایشان بر خلاف تعهد اخلاقی و قانونی اعضای هیات مدیره کانون، بزرگترین ضربه را بر پیکر جامعه ایرانیان کویینزلند وارد کرد و فقط بنرها و پوسترهای شخص مورد نظرش را توزیع کرد و موجب شکایت ها و برخوردهای فراوانی شد. ایشان ایرانیان استان های مرزی را تجزیه طلب می خواند، منتقدین را کمونیست و چپ می نامد، و مسن تر ها را پنجاه و هفتی. تاکنون تذکرات دوستانه و بحث های منطقی با ایشان به جایی نرسیده و حاصل آن انزاوی غم انگیز فعلی کانون است. کانونی که روزی می توانست صدها نفر را دور هم جمع کند اینک نمی تواند حتی بیست نفر را به محوطه کانون بکشاند.

چه درسی از این تجربه تلخ می توان گرفت؟

همان چیزی را که در کتاب های ابتدایی خوانده بودیم، همان راهی را که پدر پیری به فرزندانش نشان داد، اتحاد. یادتان هست که او برای شکستن دسته ای از چوب ها، نخست طناب دور آن ها را باز کرد و سپس هر کدام را به آسانی شکست.

تمامیت خواهی را کنار بگذاریم و تنوع آرا و سلیقه ها را بپذیریم.


۱۴۰۳ بهمن ۲۶, جمعه

هشدار سردار سلامی به ترامپ

 


 

دگر خسته ام    من  ز دستت  ترامپ

که خاموش کردی تو یخچال و لامپ

از این برقِ قرتی شدم بیقرار

ندارم  امیدی  دگر از   مدار   

عَلَم هایِ جنگی برافراشتی

دُلارت  ندارد  سرِ   آشتی

شنیدم   ز  حورانِ عشرتکده

که عظما به سیمانِ آخر زده

ز من خواست آقا که خوارت کنم

کمی  لافِ  جنگی  نثارت   کنم

تو از شهرِ موشک نداری خبر

چو شوخانِ فربه نگیری به بر

بسازم   سلاحی  به  از  مستعان

که دیگر نگویی تو حرفِ گران

چو باشم قوی تر ز سیروس ها

دمارت برآرم  چو ویروس ها

دگر  با سپاهی  خصومت   نکن

که سازم کلاهک به وزن دو تن

ترامپا  به زودی   بیفتی  ز  پا

مگر پُر نگویی تو پرت و پلا

 

۱۴۰۳ بهمن ۲۲, دوشنبه

نامهِ پزشکیان به سیدعلی

 



به رهبر چنین داد پاسخ غلام

چه زیبا بگفتی چو هدهد کلام

سپس گفت دکتر به ارباب خویش

تشکر که کردی به رویم تو جیش

ز  ادرارِ  نابت    بنوشم  همی

که در کامِ چاکر همان مرهمی

نپیچم ز احکامِ شرعی سرم

ندارم مُرادی به جز رهبرم

نه با مردِ یانکی کنم گفتگو

نه از بهرِ مردم درانم  گلو

بریزم فراوان به جیبِ  سپاه

که بی زورِ نیزه بگردی تباه

نخواهم که از حالِ زارِ ریال

بگردی تو هرگز اسیرِ ملال

چه باشد خطایِ تلاشِ ظریف؟

که در کارِ ماله ندارد حریف

نپوید  عراقی  مگر  طرحِ   تو

چرا دوش کردی تو کارش وتو؟

چو گشته زمانه  ز دستِ توسیر

تو از رقصِ مخلص بهانه مگیر

اگر دیگری را  بخواهی کنون

کُمیتم  به جنگل نکن سرنگون

گمانم که وقتِ جلیلی شده

کمر را کُنم خم عذابم مده

 

 

۱۴۰۳ بهمن ۱۶, سه‌شنبه

فقر یا حجاب؟

 

با تو هستم ای خطیبِ  پرعتاب

آشیانم را  مکُن از بُن   خراب

گر تو هستی با خبر از رنجِ ما

فقر گیرد جانِ جانان یا حجاب؟

کس ندارد مشکلی با  مویِ  زن

گر تو داری مسلکی نیکو بیاب

چون بپرسد دختری از حقِ خویش

می گریزی  با  وقاحت  از جواب

در عیان در بر کِشی اهلِ لواط

یارِ غارت را کنی مغلوبِ  آب  

در جنونت  می جهی  تا   اوج ها

و از بلندی می دوی سویِ سراب

ساغرت را پر کنی از خونِ خلق

تا رها گردی دمی از اضطراب

مالِ ما را می دهی یکسر به   باد

تا بماند مرد و زن  در پیچ و تاب

گردِ خود هرگز نبینی   نخبه ای

چون شکستی حرمتِ اهلِ کتاب

 گر شهادت  را شماری افتخار

با شهامت نزدِ معشوقت شتاب

عزم سخت است و جوانان استوار

بویِ  ریزش آید  و  روزِ  حساب

چون بلرزد  خیمه ات   از بانگِ ما

با شگفتی چون اسد خیزی ز خواب

بی گمان  ترکد  حبابِ  قدرتت

خود ببینی حاصل بند و طناب

باز پرسد دختری  از روزگار

حمله بر مویم چرا دارد ثواب؟

 

 

۱۴۰۳ بهمن ۱۰, چهارشنبه

غلط اندر غلط - وصف حال سیدعلی شکست خورده

 


   تا ستونِ سخنت خال و خط  است

هر چه گویی غلط اندر غلط است

این چه کیشی است که  برساخته ای؟

غیرِ   کشتن    به  چه   پرداخته ای؟

فقر گیرد جانِ انسان  یا حجاب؟

با وقاحت می گریزی از جواب

پاسخِ  شرعی  شده    اینک    طناب

بدتر از فرعون کنی خود را خطاب

می زنی بر پیکرِ  سروِ چمان

تا  شود پنهان ز انظارِ  جهان

خود نشینی بر  فرازِ  خفتگان

تا  کنی بس یاوه ها یکجا بیان

جنتی را  می کِشی  دنبالِ   خویش

چون که بوده نوکرت از قرن پیش 

گرچه از شیطان شکایت می کنی

 لیک از طوسی حمایت  می کنی

خاوری    از روزنِ  بیتت  گریخت

چون به جیبت ثروت دزدی بریخت

در کنار  منقلت   هر شب خوشی

محض لذت می کنی کودک کشی

در سرت نیست مگر فکر   فساد

منطق ات چیست بجز حلقِ گشاد؟

چون نگیری نکته های مثنوی

پرده هایِ  نایِ ما  را  نشنوی

من ندارم  ذره ای  از تو   امید

چون فشردی گردنِ صدها نوید

ای که نالی از سرانجامِ  اسد

در بهاران نوبت عزلت رسد

 

 

 

                                                                                              

۱۴۰۳ بهمن ۳, چهارشنبه

حدیثِ موش و گربه - به مناسبت هلاکت دو بیدادگر در کاخ عدالت

 


مخوان دیگر حدیثِ موش و گربه

بیا  در بیتِ من  بشنو  تو  خطبه

بخوانم نوحه ای جانکاه  و جان سوز

که  جلادان    جفا  بینند    هر  روز 

ببافم  من  زمین  و  آسمان   را

که نام آور کنم این ناکسان  را

اگر رخصت دهد آن شیخِ طوسی

فرستم سوی شان حورانِ روسی

به  عهد  کودکی  حیدر   نبودم

که اکبر گربه و من موش بودم

ولی  بعدش  چنان رشدی  نمودم

که جانش را در استخری ربودم

هر آن رندی که با بیتم در افتاد

درونِ   دخمهِ     تنگی   بیفتاد

چو از رسوا شدن شرمی ندارم

مُجی   را  بر سرِ جایم  گذارم

گهی یزدان زند حرف از زبانم

گهی هم  سرسری سوتی پرانم

امیدِ مردمان  را کرده ام   دود

ز خونِ شاکیان جاری کنم رود

اگر بمب  افکنم  بر   خاکِ    میهن

بسوزم خشک و تر هم سانِ خرمن

ز ترسِ قلدری اینک شدم موش

مُرتب تر کنم تنبان و  تن پوش

از آن غاری که باشد قطبِ موشک

به دستم می رسد  انواعِ    پوشک

عبید از وضعِ من گویی خبر داشت

که همزادم   درونِ  قصه بگذاشت