۱۴۰۱ شهریور ۹, چهارشنبه

شروع درسِ خارج حاجی مجتبی

 


این مژده را که شنیدم تمام غم های عالم را فراموش کردم، از مرض کرونا گرفته تا جنگ اوکراین، و حتی سیل پاکستان را. تنها مشکلی که حالا دارم ثبت نام در این کلاس بخصوص و استفاده از این فرصت بی نظیر است. فرم ثبت نام را هنوز پیدا نکرده ام و می ترسم که دیر شود و باز هم تمام صندلی ها برسد به  از ما بهتران .

 اگر طبع شعری داشتم  دردِ اشتیاقم را در چندین دفتر شرح می دادم و نیازی هم به حمله مغولان نداشتم. حتما چنین دیوانی کفایت می کرد و به مرادم می رسیدم.

 از دست باد صبا هم کاری بر نمی آید تا پیام مرا به استاد بر ساند. ظاهرا یک سالی می شود که خدمات پیام رسانی باد صبا تعطیل شده، نمی دانم به علت مشکلات مالی بوده است یا حکمرانی طالبانی.

پس تنها راهی که باقی می ماند استفاده ازهمین فضای مجازی است که این هم دارد نفس های آخرش را می کشد؛ البته به همت ابوی حاجی مجتبی.

لازم به تذکر است که من کلیه دروس سطح را زیر نظر استادان سطحی گذرانده ام، همه را هم با نمره ناپلئونی. علاوه بر این ها، التزام عملی خود را نیز در چندین پروژه عملیاتی به اثبات رسانده ام. همچنین در بالا رفتن از دیوار سفارت ها، جابجا و پر کردن صندوق های انتخابات، پرتاپ سنگ و بمب بنزینی به کتابفروشی و سینما و محل کنسرت ها، و همچنین کتک زدن تظاهرات کنندگان تجربه های زیادی دارم.

از جنبه لغوی هم به "خارج" و کلیه مشتقات آن علاقه زیادی دارم، بخصوص ارز خارجی، اخراج مخالفان، استخراج معادن بصورت مخفیانه، خروج غیرقانونی عتیقه جات و غیره. حتی از خارجی حرف زدن وزیر خارجه هم لذت می برم، هر چند که خود خارجی ها نمی فهمند که این بابا چه می گوید. سفر به خارج برای هرگونه علاجی را هم واجب می دانم، البته فقط برای خودی ها. پرداخت مخارج جنگ یمن و سوریه و فلسطین  را هم تایید می کنم. خروج از کشور برای خرید سیسمونی را شایعه خوارج می دانم.

اضافه کنم که در زمان جوانی وقتی به کلاس نوازندگی می رفتم همیشه خارج می زدم و مرتبا مورد تشویق استاد قرار می گرفتم.

امیدوارم که مرقومه اینجانب قانع کننده بوده باشد و من هم بتوانم با شرکت در محضر پر میمنت حاجی مجتبی به وزارت و وکالت و سفارت برسم.

 

 

 

 

 

۱۴۰۱ شهریور ۲, چهارشنبه

سلامی به سیمین - به یاد سیمین بهبهانی


  

به غمخوارِ  فرهنگِ  ايران   درود

به سيمين که شيرين غزل ها سرود

 

همه شعر تو شور و نور و اميد

کلامت   ملالت  ز دلها   زدود

 

صدایت سراسر رسا   و سَره

که دادت بجز دردِ انسان نبود

 

بخواندی ز پروازِ زیبایِ  شوق

به وقتی که قاری غنا می ربود

 

چو   تیغِ زمان  بر  گلوها   نشست

نگشتی چو خواری تو یکدم  خمود

 

به شامی   که  شاعر شرف  داد باد

در آن جمعِ بی جان  نکردی  نُمود

 

چو بودی بر اسبِ  صلابت  سوار

نجُستی  ز سردار ِ رسوا  تو سود

 

کُند  اين   شبِ شومِ   میهن     گذر

چو هر شب بخواند سهیلی به عود

 

نیابی گزندی ز گشتِ زمان

که نامِ سپیدت نکردی کبود

 

توضیح: این شعر نخست  در اوائل مرداد ماه 1393، چند روزی قبل از درگذشت سیمین بهبهانی،  سروده شد و به گوش ایشان هم رسید و بعدا اصلاح گردید.

۱۴۰۱ مرداد ۱۲, چهارشنبه

مسیح علی نژاد، علی خامنه ای و منِ خارج نشین




هر چند که ما سه نفر افرادی شناسنامه دار هستیم ولی در شرایط موجود هرگز نمی توانیم رئوس یک مثلث واقعی را تشکیل دهیم. چرا؟ به علت عدم تجانس مان.

تکلیف آن دو نفر اول کاملا روشن است و کسی نمی تواند در اصالت، ماهیت و عملکردشان کمترین تردیدی بکند. مسیح هر چند که بطور تمام وقت از فضای مجازی استفاده می کند، ولی موجودی مجازی نیست. علی خامنه ای، که خودش بیشتر از مسیح از فضای مجازی استفاده می کند، نیز موجودی غیر مجازی است. اگر مساله در همین حد باقی می ماند مشکل چندانی پیش نمی آمد، یعنی استفاده کردن از فضای مجازی توسط دوستدار و مخالف آن. اگر هم اختلافی پیش می آمد از جنس مجازی بود. اما چنین نیست. واقعیت این است که نفر دوم هر وقت که دلش بخواهد از فضای مجازی خارج می شود و برای حذف نفر اول تفنگچی غیر مجازی می فرستد، با یک خشاب پر و یک خشاب ذخیره و مقادیری هم اسکناس پشت سبزغیر مجازی. دفعه اولش هم نیست، شاید بارها چنین کرده و ما فقط از دو فقره آن باخبر شده باشیم، آن هم به کمک مامورانی غیر مجازی، غیر مکتبی و غیر مختلس.

پس روشن شد که حضور و فعالیت آن دو نفر هم نوعِ مجازی دارد و هم  نوعِ جسمانی. اما داستان "من" بکلی متفاوت است. براستی ماهیت "من" چیست؟ همان "منی" که دارای میلیون ها نسخه می باشد و در سراسر این دنیای خاکی حضور دارد، البته حضوری متفاوت با آن دو نفر اول و دوم.

علت اختلاف چیست؟

شاید مساله این باشد که آن دو نفر بخوبی می دانند که چه می خواهند و بنابراین برای رسیدن به هدف شان دست به عمل می زنند. یا به زبان دیگر "من" هنوز نمی داند که چه می خواهد.

 شاید علتِ عملگرایی آنها این باشد که آنها به کوتاهی عمر انسان باور دارند. یعنی "من" تصور می کند که تا ابد وجود خواهد داشت، پس نیازی به تعجیل ندارد.

ممکن است ریشه اختلاف آن دو نفر با "من" در چگونگی پرداخت هزینهِ عمل باشد. یعنی آن ها حاضرند که هزینهِ تصمیم و عمل شان را نقدا بپردازند و برگ تسویه حساب نهایی را بگیرند ولی "من" طرفدار پرداخت قسطی و تحمل بهره سنگین برای همه عمر باشد. 

آیا ممکن است که اختلاف آنها با "من" در میزان شجاعت باشد. یعنی در مقایسه با آنها "من" ترسوتر باشد؟

نکند "من" بتدریج مسخ شده  و به چیز دیگری تبدیل شده باشد، مثلا به تماشاچی یا مهمان؟

آیا سبب بی عملیِ "من" ترکیبی از عللِ بالا است یا جبری از عالمِ بالا؟

یا اینکه چه باید بشود که این "من" تصمیمی بگیرد و عملی بکند تا بالاخره راس سوم مثلث هم عینیت پیدا کند؟