۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

پسر ِ روح با ردان بنشست -- خاندان ِ امامتش قر شد

حکایت

باب آخر

عاقبت طایفه دزدان

طایفه دزدان عرب نما بر سر چاه نفتی نشسته بودند و منفذ دهان خلق بسته و رعیت بلدان از دست مکاید ایشان مرعوب و لشکر شیطان محبوب. مدبران مملکت در دفع مضرات ایشان مشاورت همی کردند که اگر این طایفه هم برین نسق روزگاری ولایت نمایند مملکت مضمحل گردد

پلشتی که اکنون گرفته است پای
به نیروی مردم بر آید ز جای

ولا کن طایفه دزدان حیلت ها کردند و آتش فتنه ها بر افروختند و نیکان را کرور کرور معدوم کردند و هر شریفی را مطرود خوانده و بر پیشانی هر خویش ِ رمیده ای, لقب مردود حک کردند و چه و چه
از قضای روزگار پسر زعیم طایفه در تقسیم غنایم منفعل شده و ملتمسانه دست نیاز به سوی مردودان دراز کرد مگر از آن نمد کلاهی حاصل آید اما سرش را هم بر باد داد

پسر روح با ردان بنشست
خاندان امامتش قر شد

به یمن این قر شدگی, طایفه دزدان متفرق و ذلیل و زبون شده و بساط ولایت در آتش کید خود خاکستر شده و خرمی به بستان بازگشت که گفته اند

دیو چو بیرون رود, فرشته در آید

هیچ نظری موجود نیست: