۱۳۹۳ خرداد ۹, جمعه

امید رهایی


روزی که ستم های فقیهانه  بدیدم

درد آمد و از خواب پریدم

از کرده  خود نیز, سرانگشت گزیدم


 از عدل , بجز حکم جفا گونه ندیدم

ظلمی  که به ما کرد, ز بیگانه ندیدم

صد آه پر از سوز, شب و روز کشیدم

خیری چو در آن  دور بلا بار ندیدم

از بام وطن, بال و پر خویش کشیدم

درلانه  آزاد ز بیداد, خزیدم


هر چند کزان دام, چو یک مرغ پریدم

در خانه نو هم, قفس تنگ ندیدم

در پیمانه بیرنگ, ز گلرنگ  چشیدم

اما ز وطن, مهر دلم را نبریدم


امید به بهبود, به اصلاح ببستم

یکدم نه ازین راه گسستم, نه خستم

آید که وطن بانگ برآرد, که رستم

هیچ نظری موجود نیست: