۱۴۰۰ تیر ۳۱, پنجشنبه

آنکه گفت: آری، آنگه گفت: نه و آنچه فرهادی نمی گوید



موضع گیری های اصغر فرهادی در جشنواره کان مرا به یاد نوشته معروف برتولت برشت انداخت، نمایشنامه ای که در حدود پنجاه سال پیش با آن آشنا شدم و از خواندن آن لذت فراوانی بردم. اضافه کنم که ترجمه دلنشین  و توضیحات تکمیلی زنده یاد مصطفی رحیمی این کتاب را در ذهنم ماندگار تر کرده است. اجازه دهید در آغاز، اشاره مختصری کنم به داستان این نمایشنامه آموزنده و به یادماندنی. تا آنجا که می دانم هنوز هم این نمایشنامه را بر روی صحنه می برند، حتی در دوران سیاه ولایت فقیه.

برتولت برشت نویسنده توانای آلمانی با نوشتن نمایشنامه "آنکه گفت آری و آنکه گفت نه" دو وضعیت متضاد  را خلق می کند تا خوانندگان کتاب یا بینندگان نمایشنامه در مورد آن ها بیندیشند. از زمان های کهن انسان می دانست که انجام تمرینات بدنی و نرمش های سودمند به سلامت جسمانی او کمک می کند، و علم مدرن به ما آموخته است که تجزیه و تحلیل رویداد های واقعی یا قصه های خوب موجب تقویت قدرت ذهنی ما می شود.

 خلاصه داستان این است: سلامت ساکنان یک روستا را شیوع یک بیماری مسری  به خطر انداخته است. معلم ده و جمعی از نیکوکاران تصمیم می گیرند که برای یافتن درمانی برای این بیماری، عازم سفر شوند. در آغاز سفر، یکی از دانش آموزان کنجکاو هم به گروه کوچک آنها می پیوندد، هر چند که بزرگتر با این کار موافق نبودند. آنها می گفتند که آن نوجوان توانایی لازم برای انجام آن سفر سخت را ندارد.

گروه به راه می افتد و در نیمه راه آنچه که انتظار آن میرفت، اتفاق می افتد. دانش آموز می گوید به علت خستگی نمی تواند به راه ادامه دهد و بنابراین در همان جا خواهد ماند. سنت رایج آن روزگار در آن منطقه  حکم می کرد که گروه، فرد ناتوان را رها کند و به راه خود ادامه دهد زیرا مصلحت جمع بر منفعت فرد ارجحیت داشت. در پرده اول نمایش، برشت وضعیت اول را نشان می دهد. در این بخش می بینیم که دانش آموز از سنت سرپیچی نمی کند و به آن می گوید: آری. در پرده دوم نمایش، شاهد وضعیت دیگری هستیم. دانش آموز به مخالفت با سنت می پردازد و ادعا می کند که تنها گذاشتن او از طرف گروه غیر اخلاقی و ناعادلانه است.

پس از این مقدمه بر می گردم به اصغر فرهادی و موضع گیری های اخیر ایشان و طوفانی از واکنش های موافقان و مخالفان او که همچنان هم ادامه دارد. در سال 2009 فرصتی پیش آمد تا یکی دو ساعت را در کنار ایشان بگذرانم و گپی دوستانه بزنیم. در آن سال فیلم "در باره الی" برنده جایزه جشنواره سینمایی آسیا پاسیفیک شده بود و به همین خاطر ایشان بهمراه خانواده شان به استرالیا آمده بودند. پس از پایان آن جشنواره، جمعی از دوستان از ایشان دعوت کردند که به سالن یکی از دانشگاه های شهر ما بیاید تا در کنار هم به تماشای فیلم بنشینیم و پس از آن، جلسه پرسش و پاسخی داشته باشیم، که چنین شد، بدون هرگونه حاشیه ای. بعد از آن جلسه با جمع کوچک تری از دوستان به رستورانی در کنار رودخانه بریزبین رفیتم و فرصت مناسبی برای گفتگو پیش آمد و توانستم کمی بهتر ایشان را بشناسم. در سال بعد از آن، یعنی در ماه مه 2010، فرصت مشابهی پیش آمد تا در رستوران دیگری و در ساحل همان رودخانه، در کنار محمدرضا شجریان بنشینم. البته درست تر این است که از واژه سعادت به جای فرصت استفاده کنم. بهرحال مقایسه این دو وضعیت، درست مشابه همان دو وضعیتی که برشت ترسیم کرده، برای مدتی ذهن مرا به خود مشغول کرد. هنگامی که مشغول صحبت با شجریان بودم برخی از ناصحان درگوشم نصیحت کردند که از شروع بحث های اجتماعی و سیاسی خودداری کنم. می گفتند: هنرمند مهمان ما عازم ایران است و خبرچینان در همه جا هستند و چنین بحث هایی برای ایشان دردسر ساز خواهد شد. جالب است که در آن شب فراموش نشدنی، شجریان شخصا سر صحبت را باز کرد و صراحتا گفت که رژیم پشتوانه مردمی ندارد و لاجرم سرنگون خواهد شد. بدون پرده و لکنت زبان حرف زد. روح الله خمینی را عامل بسیاری از نابسامانی ها دانست و جانشین او را هم بدتر از وی به شمار آورد. هنگام مقایسه این دو وضعیت، یعنی موضع گیری در مقابل ولی فقیه ظالم توسط این دو هنرمند پرآوازه، خودم را قانع کردم که فرهادی بسیار جوان تر است و هنوز پشتوانه مردمی و اعتماد به نفس لازم را ندارد و مجبور است که دست به عصا راه برود. برایم سخت بود که به این فیلم ساز توانا خرده بگیرم و نمره منفی بدهم.

و بالاخره می رسیم به سال 2021، یعنی پس از گذشت 12 سال از آن شبی که با ایشان دیداری داشتم. در این مدت ایشان معروف ترین جایزه های بین المللی سینما را دریافت کرده است و بنابراین در موقعیتی بسیارمستحکم تر از سال 2009  قرار دارد، از هر نظر، از جمله شهرت جهانی، اعتبار هنری و صد البته قدرت مالی. اگر کمبود هر کدام این مولفه ها در سال 2009 بهانه ای پذیرفتنی برای محافظه کاری بود، امروز چنین عذر هایی در دسترس فرهادی نیست.

اصغر فرهادی می خواهد از گفتن "آری" و "نه" بگریزد، پس چیزی می گوید که "ناری" شنیده می شود. بر حسب موقعیت او می تواند بگوید که لغزش زبانی پیش آمده و منظورش "آری" بوده است و یا می تواند ادعا کند که منظور او " نه آری" بوده است، یعنی نفی آری.

استدلالی که فرهادی می کند نیز از همین دست است. او می گوید که جهل باعث ظلم می شود، پس او به مبارزه با جهل مشغول می شود تا ریشه ظلم را بخشکاند!

خوب است او به سه پرسش زیر فکر کند:

پرسش 1- چند درصد جامعه کنونی ایران توانایی دیدن فیلم هایی از قبیل جدایی نادر از سیمین یا فروشنده را دارند؟ از نظر مالی، وقت، دسترسی به سالن سینما.

پرسش 2 -  چند در صد از افرادی که قدرت خرید بلیط سینما و امکان دیدن این فیلم ها را دارند، توانایی ذهنی و فرصت کافی برای خواندن نقدها، تجزیه و تحلیل، و درک پیام های پنهان آن ها را دارند؟

پرسش 3-  چگونه فیلم هایی که عامه مردم پیام های آن را دریافت نمی کنند، می توانند با جهل مبارزه کنند؟ پر واضح است آن گروهی که قادر به تحلیل فیلم هستند، چه آنهایی که با پیام پنهان فیلم موافق باشند و چه آنها یی که مخالف، بدون شک جاهل نیستند.

از محمدرضا شجریان نام بردم زیرا اصغر فرهادی هم از ستایش کنندگان ایشان می باشد و خودش این موضوع را بارها  علنی کرده است. امیدوارم همین چند سطر و پرسش هشدار و تکان سختی به اصغر فرهادی بدهند و در آینده شاهد موفقیت های بیشتر او باشیم، موفقیت نه در کسب مجسمه های فلزی بلکه در جلب دل های شکسته و پر از خون. 

هیچ نظری موجود نیست: