۱۴۰۲ بهمن ۲۰, جمعه

طناب - به یاد محمد قبادلو

 



خود،

نحیف اند و بی گناه،

تارهای هر طناب.

مثلِ رگانِ برگ،

هم خوی مویِ یار،

یا تارهایِ مخملین،

در نایِ نغمه خوان.

 

ناجی شود طناب،

گر سویِ خسته جان،

افتد به رویِ آب،

و هر گه کِشد برون،

دلوی ز رود و چاه.

 

در حیرتم هنوز،

از کیشِ آن طناب،

،که در نور هر سحر

،در کنجِ دخمه ای

افتد به گردنی،

 .بندد رهِ نفس

هیچ نظری موجود نیست: