۱۴۰۲ اسفند ۲۵, جمعه

آخرِ سید علی

 


چو حیدر دو بستی مخدر  کشید

به کنجی برفت و به بستر خزید

زمانی که  خُرخُر به اوجش رسید

دوباره  ز خوابی    پریشان  پرید

ز کابوس دیگر ندارد قرار

سحرها بیفتد به فکرِ  فرار

عصا را گرفت و تکانی بخورد

به خود گفت: هرشب نباید بمُرد

فرستاد   لعنت   به   قبرِ    امام

که از جهلِ او کار دین شد تمام

سپس نوبتِ لعنِ  پوتین  رسید

که وی را به چاهِ تباهی کشید

نگاهی ز حسرت به آیینه دوخت

فغانش  درآمد، فلانش  بسوخت

عبا را    گرفت   و  لگد مال   کرد

که وی را چنین خوار و بدحال کرد

نه درمان بیامد ز راز و نیاز

نه خونِ  بنفشه بشد  کارساز

دمِ صبح رفت و دیوان   گشود

مگر رندِ زیرک علاجی نمود

ندانست  خواجه  نگوید    مجیز

و مِهری ندارد به   شیخانِ هیز

چو حافظ غمین بود و راهی نزد

سرش را بسختی  به میزش بزد

دماغش شکست و لبانش شکافت

به دیدارِ  یارِ  غریقش     شتافت

چو شرش برفت و زمین پاک شد

ندانم  که  نعشش کجا  خاک  شد

 

 

 

  

 

 

هیچ نظری موجود نیست: