عطاخان رنگِ رخسارت چه سان است؟
هنوزم در برَت شوخی جوان
است؟
چرا غربت نشین گشتی به یکبار؟
مگر در بندِ اغیاری
گرفتار؟
اگر دلبسته ای بر کاخ و موزه
بسازد کاظمت در جنبِ حوزه
ندارد جنتی دیگر
زیانی
فقط پت پت کند با بی زبانی
و گر قهرت ز دستِ مجتبا
بود
خودش مخفی شده یا حذف و نابود
اگر رنجت دهد هجران و دوری
بیا اینجا به قصدِ صیدِ حوری
بنوشی قهوه ها در باغِ نوری
چه در شامِ عزا یا بزم و سوری
از آن وقتی که دکتر گشته منسوب
سر و سامان ما یکسر شده خوب
کنون میهن شده برتر ز پردیس
نمی گردد دگر گشتانِ
ابلیس
نخوابد کودکی با چشم
گریان
که هر کفشی شده الوان و ارزان
چو دیدم دارِ بی بارت
به بیروت
شدم چون خبرگان من گیج و مبهوت
چرا رفتی ز لندن
سویِ لبنان؟
مگر زر بُرده ای در جوفِ چمدان؟
مرو دیگر میان آتش و خون
مگر رانتی رسد چون گنجِ قارون
نباشد بهتر از قُربت به گیتی
ز رغبت می رود طوسی به بیتی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر