۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

آخرین دیدار

چهار شنبه شب بود, قبل از نیمه شب, چند دقیقه ای پس از بلند شدن سوت داور, بالا و پایین پریدن ها و سر و صدا ها هم مثل توپ فوتبال متوقف شده بود, لابد از سکوتم خوشش نیومد, هیچ وقت خوشش نمیومد, از رنگ سیاه هم همین طور

.- نگران چی هستی؟

گفتم چیزی نیست, چند شبه درست نخوابیدم, راستی از دست بندهای سبزشون خوشتون اومد؟

- خوب آخرش چی میشه؟

هنوز معلوم نیست, باید چند ساعت صبر کنیم

- چند ساعت یا چند سال؟

پنج شش ساعت کافیه, خدا کنه گاوبندی نکنن و بازی مساوی نشه , اگه عربستان بزنه, کره شمالی حذف میشه و ما به جام جهانی میریم

- منظورم آخر فوتبال نبود, آخر و عاقبت مملکت را میگم, برنامه شنبه تون به جایی رسیده؟

از شور و شوق بچه ها براش گفتم, از درد هاشون و امید هاشون, از قول قرار هامون, از راهپیمایی تا جلو مجلس

- اون دفعه هم همین چیز ها را میگفتی, یادته؟

هر دومون خوب یادمون بود, حدود سی و یک سال پیش

- من که قدرت راه پیمایی ندارم , تو و بهزاد هم که سرتون شلوغه و ...

فکرش را نکنین , با ماشین میریم تا نزدیک میدون, شما هم کارت دارین, معمولا دوسه تا جای پارک برای از کار افتاده ها پیدا میشه

- دفعه پیش هم اومدم, یادت هست؟ روز بعدش داودد از آمریکا زنگ زد, عکسم را دیده بود, خیلی ذوق زده شده بود, چار پنج سال پیش بود, مگه نه؟

آره, در همین حدود ها, انتخابات فرمایشی دوره هفتم مجلس را میگین, ولی بازم صد رحمت به اون یکی

بیخوابی و خستگی نذاشت بیشتر پیشش بمونم.

*******

طفلک داودد, یکشنبه عکس ها را نگاه میکند, بزرگ میکند, دوباره نگاه میکند, همه را می بیند, غیر از .......

آهی میکشد و تلفن را سر جایش میگذارد.

سی خرداد ماه هشتاد و هشت

بریزبین- استرالیا

هیچ نظری موجود نیست: