۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

من اهل اعتراض نیستم حتی به قیمت از دست دادن شرف, مال و جانم

دو سه ماهی است که دست از سرم بر نمیدارند, آنقدر تلفن زدند تا شماره ام را عوض کردم. نامه هایشان را هم باز نکرده به صندوق انداختم, اخبار را هم نگاه نکردم, اما با این ایمیل هایشان چه کنم؟ کاش می توانستم آدرس آن را هم مثل شماره تلفنم عوض کنم ولی این کار هم فعلاعملی نیست مگر اینکه کارم را عوض کنم و آدرس جدید را به کسی ندهم. صد بار هم تذکر داده ام که به ایمیل اداره ام کاری نداشته باشند ولی انگار توی گوششان پنبه گذاشته اند.

هزار بار گفته ام که نتجه انتخابات ارتباطی به من ندارد و اصلا دوست ندارم در مورد درستی و یا نادرستی آن چیزی بشنوم, ولی کو گوش شنوا؟

چند روزی به ماموریت کاری رفتم تا آبها از آسیاب بیفتد و اوضاع برگردد به روال عادی, اما وقتی برگشتم اوضاع خراب تر شده بود, دو سه هفته ای هم مرخصی سالانه و درمانی گرفتم و از دید ها ناپدید شدم تا از تماس گرفتن با من پشیمان شوند ولی این ابتکار هم بیفایده بود.

ای کاش این جماعت احساساتی, کمی هم عقل و شعور داشتند و مشکلات آدم را می فهمیدند, همه چیز را هم که نمیشود به همین سادگی به همه گفت.

اصلا به من چه که سعدی در مورد اعضای پیکر بنی آدم چه گفته است؟

آخر این مطابق کدام اصل مردم سالاری است که "حق بی تفاوتی" را در روز روشن, از آدم سلب میکنند؟

به چه زبانی بگویم که من نه اهل تاتر و نمایشنامه هستم و نه علاقه ای دارم که بدانم برشت چه گفته است, و کاری هم به سرنوشت کشیش و نویسنده و فیلسوف ندارم.

اصلا شاید من هم بخواهم اعتراض کنم و فریاد بکشم اما به دلایلی اجازه نداشته باشم, آخر آدم مومن که آخرتش را به همین سادگی به خطر نمی اندازد, دست آخر این موضوعات سیاسی و اجتماعی جنبه زمیتی دارند و در مقایسه با امور الهی و معنوی بی اهمیت و قابل اغماض.

شاید اگر من هم آدم خودخواهی بودم, صدایم را بلند میکردم, ولی عادلانه نیست که آدم موقعیت بستگانش را خراب کند, کسانی که سالها انتظار کشیدند تا فرصتی دست دهد, حالا که اقبال به آنها رو کرده, آیا درست است که آدم همای سعادت را از روی بام خانه عزیزانش بپراند؟

نه, من این حماقت را نمیکنم, حتی اگر دوستی شان را با من قطع کنند, مگر من نیاری به دوستی شان دارم؟

نه من این جسارت را نمیکنم, حتی اگر ترسویم بخوانند, مگر شجاعت است که آدم با شاخ گاو گلاویز شود؟

نه من این طغیان را نمیکنم, حتی اگر مقلدم بخوانند, مگر من دینم را بر باد میدهم؟

نه من این اعتراض را نمیکنم, حتی اگر چیره خوارم بخوانند, مگر فقر و فلاکت از بدنامی بهتر است؟

نه من انتخاب خود را کرده ام, مگر عشق بازی پروانه از چتربازی کرکس پرسود تراست؟

من تا آخرین نفس و قطره خون, اعتراض نخواهم کرد

هیچ نظری موجود نیست: