۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

آقای کیا رستمی, اگــــر ز باغ رعیت ملـــک خـــورد سیبی - بر آورنـــد غلامان او درخت از بیخ

یادداشتی بر نامه آقای عباس کیارستمی در مورد دستگیری سینماگران مستقل

آقای کیا رستمی
اگــــر ز باغ رعیت ملـــک خـــورد سیبی بر آورنـــد غلامان او درخت از بیخ

آقای کیارستمی
نمیدانم مشکل شما در پیدا کردن مخاطب نامه تان چیست؟ اما میدانم که همه مردم مقصر اصلی این بگیر و ببند ها را می شناسند. شاید شما هم خواسته اید سخن آقای رفسنجانی را تکرار کنید که گفته بود "شکایت نمیکنم چون فریاد رسی نیست
اگر یورش شبانه و دستگیری دسته جمعی منحصر به یکی دو مورد بود, جایی برای بهانه های باور نکردنی از قبیل "شیوه های تند و جنجالی جعفر پناهی" باقی میماند, ولی دوست من, شما خوب میدانید که این روزها محل کار و زندگی هیچ شهروندی در پناه امن قانون نیست
در نیمه های شب, با نیروهای ویژه شان به خوابگاه های دانشجویان حمله می برند و صحنه هایی را بوجود میاورند که نظایر آن ها را در خشن ترین فیلم ها هم, کمتر می بینیم. آنچه با جوانان آزاده میهن مان در کهریزک کردند در حد جنایات مغولان و آغامحمدخان بود و بس

آقای کیارستمی
آیا روش ومنش دراویش گوشه نشین هم "شیوه های تند و جنجالی" بود که خانقاه شان را زیر و رو کردند و سران شان را به بند کشیدند؟
آیا دکتر ملکی سالخورده در پی جنگ با خدا بود؟ و اگر چنین بود, آیا توان جنگیدن را هم داشت؟ چگونه میشود کسی را به چنین بهانه های مضحکی ماهها به سیاهچال انداخت؟
آیا فرهیخته ای چون شفیعی کدکنی کاری جز خدمت به فرهنگ و ادب پارسی کرده بود که حرمتش و دلش را آن چنان شکستند؟ چرا برای این مرد فرزانه چاره ای جز کوچیدن به برونمرز باقی نگذاشتند؟
دشمنی کینه توزانه با تدریس علوم انسانی از کجا سرچشمه میگیرد؟ حضور نخبگان عرصه را بر چه کسانی تنگ میکند که آنها را فراری میکنند؟

آقای کیارستمی
همانکه آرای مردم را دزدید, همانکه برایشان خط و نشان کشید و تهدیدشان کرد, همانکه دستور آتش داد, همان کسی بود که آن دستگیری ها و شکنجه های وحشیانه و بدنبال آن دادگاههای نمایشی را راه انداخت و آن اعتراف گیری های ابلهانه تلویزیونی را کارگردانی کرد, و این را بزرگ و کوچک بخوبیی میدانند و جای تعجب است که هنرمندان ندانند

آقای کیارستمی
مقصر خواندن مسئولین سینمایی وزارت ارشاد, آدرس اشتباهی دادن است و از هنرمندی در حد شما غیرقابل قبول . اگر امروز این غلامان افسار گسیخته, درخت های علم و هنر و فضیلت و انسانیت را یکی پس از دیگری از بیخ و بن در میاورند به خاطر آن خروارها سیبی است که طی بیست سال گذشته آن ملک سیاه دل از باغ ملت ایران به تاراج برده و می خورد, آن ملک ظالمی که "آرزوی محال" ش نابودی این باغ و بستان است

و بالاخره آقای کیارستمی
اشاره کردن به اداره زندگی از راه عکاسی و از این قبیل هم تشریفی برازنده قامت صاف و موزون شما نیست
دوست بزرگوار, در این شبهای خونین, خنجرهای بسیاری از دلها میگذرد ولی دل قوی دار, سحر نزدیک است


مهران رفیعی
بیستم اسفندماه هشتاد و هشت

هیچ نظری موجود نیست: