۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

یارب مباد آنکه سپه سوی زر شود

یارب مباد آنکه سپه سوی زر شود
گر که چنین شود, زمین شعله ور شود

در بهت و حیرتم از این غفلت ِغریق
جانا مباد آنکه, کسی کور و کر شود

خواهم شدن به معرکه, پویان و دادخواه
ترسم که از سکوت من, شامم بتر شود

بانگی برآورم که سحر با خبر شود
مِهرم بر آید و این سیاهی, بِدر شود

ای جان بهوش باش کزین بانگ ما
خورشید بتابد و این شب, سحر شود

از هر کرانه قد ها کشیده ایم چو سرو
باشد کز ین چمانه, عدو هم دگر شود

از کیمیای رای تو, در گشت صیدِ من
آری به یمن همت ما, هر خاک زر شود

با زور و جبر و رنگ, نشنیده ام کسی
منصور ِرایِ ِمردم ِ صاحب نظر شود

گویند صبر و ظفر دوستان قدیمند
آری, وین راه سبز هم, به جهدی ظفر شود

هیچ نظری موجود نیست: