۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

امان از دو هوایی

روز اول تو بگفتی که همه مهر و وفایی
عهدی بسر آمد, نه مهری نه وفایی

خامشان عیب کنندم که چرا در تب و تابم
نتوانم که نبینم همه این بی سرو پایی

ای که گفتی مرو اندر پی سبزان ِ زمانه
ما کجاییم در این عصر تحول؟ تو کجایی؟

درد ما نیست ز برق دو چشمان و جور رقیبان
بل ز ظلم است و زندان, همه از نوع ولایی

پرده بردار زخال و زنخدان و سر زلف پریشان
خواری نشود یاری ازین رو ننمایی

خنده بر لب نتوانم زدن از دست خطیبان
این توانم که نیایم به جماعت, همه با قصد ریایی

هجر و درویشی و هفتخوان اقامت
همه سهلست, تحمل نکنم جور سپاهی و ردایی

روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر گلی نیست که دیگر بربایی

گفته بودم غم دل فاش کنم پیش حبیبان
چه بگویم؟ که سر از تن برود, تو اگر لب بگشایی

شمع را باید از این خانه بدر بردن و کشتن
تا که پروانه نبیند سیل این اشک ندایی

زیرک آن است کز بندِ کمندت بگریزد
بس که شیرین و قشنگ است, رهایی

جمله گویند برو دل به هوای دگری ده
دردی است غریب جانا, امان از دو هوایی

هیچ نظری موجود نیست: