۱۴۰۱ آذر ۲۵, جمعه

در میان معترضین و تحصن کنندگان بریزبین

 




در میان معترضین و تحصن کنندگان بریزبین

چها شنبه 23 آذر ماه - هنوز یکی دو ساعتی به غروب مانده که در مرکز شهر از اتوبوس پیاده می شوم تا خودم را به جمع تحصن کننده ها بر سانم، محلی در کنار پارلمان کویینزلند و بوتانیکال گاردن. در بین راه، نیم ساعتی را در کویین مال می گذرانم، در کنار درخت کریسمسی که چندتا از دختران فعال ایرانی برپا کرده اند. درحت کاج را با عکس های رنگین کیان، مهسا، نیکا و مجیدرضا و بقیه جان باختگان تزیین کرده اند. مقداری دفتر نقاشی و مداد رنگی هم در دسترس هست تا بچه ها پر کردن و کشیدن رنگین کمان سرگرم شوند. دو سه دختر جوان هم با اسکیت از میان رهگذران عبور می کنند و اطلاعیه هایی بدست علاقمندان می رسانند. توریست های خارجی هم مشغول گرفتن عکس و فیلم شده اند، انواع زبان ها بگوش می رسد از چینی و ژاپنی گرفته تا ترکی و آلمانی.

توقف بعدیم در سوپر مارکت است، با دو بسته میوه به راهم ادامه می دهم. از فاصله پنجاه متری سر و صدای بچه ها را می شنوم، هر چند که خیابان ها پر از اتومبیل و رهگذر است. ترانه "برای" را پخش می کنند. مستقیما به طرف چادر تدارکات می روم تا میوه ها را در یخدانی جا بدهم، جای خالی پیدا نمی شود. یکی از بچه ها که مشغول نوشتن پلاکارد است نیم نگاهی  می کند و می گوید:

" سردخونه  که نداریم، تابستون هم که شروع شده. دفعه بعد قبل از خرید غذا  تماس بگیر"

آن طرف تر، چند نفری از نردبان بالا رفته اند و مشغول نصب پرچم ، بنر و پوستر هستند. بچه های کوچک هم هستند، چندتایی توی کالسکه و بزرگترها مشغول بازی یا کمک کردن به بزرگتر ها.

در اطراف میزی که روی آن  لپ تاپ و پرینتر و لوازم اداری گذاشته اند، چند نفر مشغول کار هستند، تهیه اطلاعیه، بیانیه، طومار، شیفت کاری و چیزهای دیگر.

یکی از هنرمندان قدیمی هم عودش را بدست گرفته و قطعات دلنشینی می نوازد، دوست جوان تری هم با دف زیبایش شور و حالی به جمع می دهد.

حوالی ساعت هشت شب دیگ های غذای خانگی از راه می رسند و به فاصله کوتاهی پس از آن موتورسواران حامل پیتزا.

کم کم سر و کله رهگذران بیشتری پیدا می شود، کسانی که از سالن های نمایش و کنسرت خارج شده اند و از میان تونل تصاویر و پرچم های ما عبور می کنند. نرده های زندان، تابلوی اوین، چوب و طناب و حلقه های دار، عکس های محسن شکاری و مجید رضا رهنورد اشک هایی را سرازیر می کند.

بعد نوبت به نمایش فیلم "شیطان وجود ندارد" ساخته رسول اف می رسد.

در میان جمعیت چهره های مختلفی دیده می شوند، تر کیبی از قدیمی ترین مهاجران تا تازه وارد ترین ها. جمعی پر از صمیمیت و ایران دوستی.

پس از پخش سرود " ای ایران" من هم راهی خانه می شوم تا بقیه دوستان بتوانند کیسه های خواب شان را پهن کنند.

چه شب خاطره انگیزی بود.


هیچ نظری موجود نیست: