تا ستونِ سخنت خال و خط است
هر چه گویی غلط اندر غلط است
این چه کیشی است که برساخته ای؟
غیرِ کشتن به چه
پرداخته ای؟
فقر گیرد جانِ انسان یا حجاب؟
با وقاحت می گریزی از جواب
پاسخِ شرعی شده اینک طناب
بدتر از فرعون کنی خود را خطاب
می زنی بر پیکرِ سروِ چمان
تا شود پنهان ز انظارِ جهان
خود نشینی بر فرازِ خفتگان
تا کنی بس یاوه ها یکجا بیان
جنتی را می کِشی دنبالِ خویش
چون که بوده نوکرت از قرن پیش
گرچه از شیطان شکایت می کنی
لیک از طوسی حمایت می کنی
خاوری از روزنِ
بیتت گریخت
چون به جیبت ثروت دزدی بریخت
در کنار منقلت هر شب
خوشی
محض لذت می کنی کودک کشی
در سرت نیست مگر فکر فساد
منطق ات چیست بجز حلقِ گشاد؟
چون نگیری نکته های مثنوی
پرده هایِ نایِ ما را نشنوی
من ندارم ذره ای از تو امید
چون فشردی گردنِ صدها نوید
ای که نالی از سرانجامِ اسد
در بهاران نوبت عزلت رسد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر